دلم گرفته ...............
سلام به دوستان گلم دیشب قصد داشتم یه پست بذارم از شیرینکاریهای محمدرضا وفاطمه واینکه تو مهد چه حال و هوایی پیدا کرده وقتی کامنت دوست خوبم آیسان رو دیدم رفتم تو وبش ووقتی با ماجراهای سوزناکی که در چندسال قبل براش اتفاق افتاده بود تمام بدنم لرزید از خود بی خود شدم نفسم بند اومد نتونستم چیزی بنویسم جز تآسف وحرص خوردن کاری ازم بر نیومد دلم حسابی گرفته امروز فقط سرگردان وپکر دورخودم میگشتم نمی فمیدم چیکار کنم امیدوارم خدابه ایشون وخانواده محترمش صبر بده دیشب یه شب خاص بود انگار ناراحتی تمام شدنی نبود دیری نپایید که خبر مرگ عموی همسری داده شد وحدو...