کارهایی که گلی تو6تا7ماهگی انجام می داد
یکی دیگه از خاطرات فاطمه که تودفترخاطراتم یاداشت کردم وطبق قولی که به خودم وگلی کوچولوی خودم دادم باید همه روتووبلاگش ثبت کنم و حالا دنباله خاطرات شش ماهگیش سلام به خانم کوچولوی مهربونم گلی جون توروز به روز بزرگترونازتر،عزیزتروخوشگل تر می شی وروز به روز که بگذره یه چیز جدید یاد می گیری قبل ازظهر روزسه شنبه 89/4/29 دختر خاله زهره که بیست وهشتم پابه این دنیا گذاشت وزمینی شد از بیمارستان به خونه اومد یادم نره اسمشو صالحه گذاشتن من خیلی دلم می خواست قبلش همراه با شما دختر نازم می رفتم وبه هنگام آمدنش اونجا بودم ولی آخه عصرهم بابات می خواست بیادترجیع دادم خونه باشم تاعصرهمراه با هم سه تا...