2چیلدرن وعکسهاشون
مامانی رو ببخشید که دیر به دیر میام اخه مشغولیاتم خیلیه که وقت استراحت
هم ندارم اینترنت ایرانسل رو هم کنار گذاشتم وتازهEDSL وصل کردم دلم لک زده
بود برای اومدن به اینجا وهمچنین یه عالمه دلتنگی برای دوستان
این مدت با وجود اینکه بابایی پیش ما هست خیلی خوشحالیم مخصوصآ شما دوتا
فرشته که یه عالمه بهتون خوش میگذره بابایی هم خداییش تو کار خونه بهم کمک
می کنه آخه مشتریها اومدن سراغم مجبورم کردن لباساشونو بدوزم وکم کم شروع
به دوخت کردم محمد رضا هم کمی آرومتر شده اگه خوابش بیاد می زارمش تو گهواره
در ومی بندم دوتایی منو فاطمه میریم تو اتاق خیاطی ومن کارمو شروع می کنم داداشی
هم می خوابه عزیز مامانی که چقدر بعدش دلم برات می سوزه که وقت ندارم همیشه تو
آغوشم باشی امروز صبح ساعت 6 بود که دیدم فاطمه ناآرومی می کنه وقتی بردمش
دستشویی برای برگشتن افتاد به استفراغ که تا ساعت 8 سه بار استفراغ کردبعدشم که
بابا روبیدارکردم صبحانه خورد ودوتایی با هم رفتن دکتر الهی مامان فدات بشم که چقدر گریه
کردی که شما هم بیا بریم ولی داداشی تنها بود رفتین تاسر کوچه دوباره برگشتین بابایی به
من اشاره کرد بیا فاطمه گفته برگرد می خوام با مامان خداحافظی کنم تو حالت گریه گفتی
مامان خداحافظ من زود میام داشت نفسم بند می آمد که دلت شکسته بود فدات بشم
مامانی که یه جورایی بهت ظلم میشه تو هنوز کوچیکی بیشتر به من نیاز داری گلم
حالا هم که اسهال گرفتی استفراغت هم که قطع شده البته دکترگفته اگه اسهال بگیره
خوبه ساعت 9 رفتی تو حیاط وبا صدای الله اکبر وشلیک گلوله اول ماتت برد بعد
پرسیدی چیه؟بعد هم که باصدای بلند الله اکبر سردادی گفتم بریم تو گفتی یه کوچولو
من نگاه کنم بعد میریم الاااااااااااااااااااااااااهی که چقدر شیرین زبونی کلی ذوق کردی
سالروز پیروزی انقلاب اسلامی را به همه ایرانیان تبریک می گوییم
برای دیدن عکسها
عصر روز 5شنبه 13بهمن همگی با هم رفتیم دنبال
عمه سکینه وابوالفضل که ببریمتون پارک اینم شما
تو ماشین عاقل ومودب
اینم محمد رضا مردکوچک
فاطمه وابوالفضل که دارین میرین به گفته خودت
سر سر
اینجاهم ماشین سواری که من با ابوالفضل سوار شدم
وشماهم با بابایی واین هم دوتاییتون که بعدآسوارشدید
و به زور بیرون رفتید
توپارک کنار چاه
محمدرضا در کیسه خواب در دشتی از گل در پارک خضراء
اینم سه تاییشون
به اصرار خودت گل زدم تو سرت که ابوالفضل هم هوس کرد
من این عکسو خیلی دوست دارم
اینجا هم با خانواده دایییها و عمه فاطمه ومادر جون روز جمعه
فردای همون روز رفتیم صحرا کلی خوش گذشت
یه ماچ آبدار از آبجی فاطمه نازو خوشگل
خاله بازی فاطمه ونرجس دختر دایی
اینجا هم کلبه محمدرضا که با پشه بند ویک عدد چادر
شب درست شده کلی استفاده داد جات گرم ونرم بود
تاعصر گرفتی خوابیدی وگذاشتی مامان کلی کیف کنه
اخه هواسرد بود اگه بیدار می موندی مجبور بودیم تو ماشین
قرنتینه بشیم آفرین به پسرم
برای اولین بار دمر یارو شکم شدی ساعت 11 شب
16 بهمن که روز تولد بابایی هم بود