بیماری..........
سلام
سلام به بچه های گلم وبه دوستان خوبم
دلم می خواست همیشه از خوشی وسلامتی بنویسم ولی نمیشه به گفته مادرجون
میگه بیماری مال آدم مسلمون ومومنه این چندروز همش گرفتار دکتر بودیم هفته گذشته
که اسهال واستفراغ داشتی فاطمه گلی شمارو میگم تا یک هفته دارو مصرف کردی به
ظاهر که خوب شدی ولی دیروز صبح ساعت شش بیدارشدی گفتی مامان جیش دارم
همین که بردمت دستشویی افتادی به استفراغ اول فکر کردم به خاطر مهمونی شب قبل
بوده که تخمه خوردی گفتم مامان چقدر بهت گفتم تخمه نخور گوش ندادی حالا ببین حالت
بهم خورده بعدش گرفتی خوابیدی بابایی هم که ساعت 8رفت بیرون دوباره بلند شدی این
بار اسهال داشتی بد جوری هم، ترسیدم خدایاویروس این بیماری هنوز تو تنشه بابایی که
اومد می خواستم خودم ببرمت دکتر ولی اصرار کردی که باید بابایی هم باشه این بود که
مجبور شدیم همه با هم بریم دکتر، دکتر فقط داروی تقویتی نوشت گفت اگه آنتی بیوتیک
بنویسم ممکنه همون میکروبهای مفیدی هم که تو بدنش هست از بین بره بعداز سه روز
اگه بهتر نشد بیا براش آزمایش متفوع بنویسم،
دیروز عصر هم که همه با هم رفتیم برای
گرفتن عکس دندون مامانی امروز صبح ساعت هشت ونیم هم رفتیم برای کشیدن دندان
عقلم اخه اذیتم می کرد زن دایی زهرا هم مشکل منو داشت باهامون اومد کلی هم کمکم
بو دمحمد رضا رو گرفت ولی نوبت خودش نشد قرار شداگه بشه بابایی شنبه ببرش شما
گلم که به زور پیش بابایی تو ماشین موندید وقتی کارمون تموم شد اومدیم دیدیم
200 متری دورتر زیر یه درخت وایستادین نگو به بابا گفتی برام نوار عروسی بزار تا برقصم
قربونت برم انشالله همیشه شاد باشی گلم،
ظهر هم که دعوت آقاجون مرتضی بودیم شب هم باز دعوت دایی عیسی به صرف خوردن
حلیم تو خونه باغ یکی از دوستاش که این بار به خاطر بیماری شمانرفتیم، حالا فردا بازم باید
ببریمت دکتر انشالله که زود زود زود خوب بشی مامانی