شیرین کاری فاطمه و یادی از کوچکیهاش به روایت تصویر
سلام
امروز یک شنبه 6 اسفند91 است آخرین فصل زمستون داره تموم
میشه وبهار زیبا در راه هست بهاری که با اومدنش غبار غم وخستگی
رو از تن همه مامی زداید وشادی رو به کلبه دلمون هدیه می دهد از
همین حالا برای سلامتی خوشبختی وسعادتمندی همه گلهامون وهمه پدرهاومادران مهربون دعا می کنم سالی خوش همراه با سلامتی داشته
باشید که هیچ چیز بهتراز سلامتی نیست
واما از جوجوهای خودم خدارا شکر خوبید فاطمه گلی شماهم که
دیگه خوب شدید البته هنوز دارو مصرف می کنید تا دوره درمانت تموم
شه دیشب رفته بودیم خونه عمو عباس بحرینی دوست بابایی کلی با
ساینا بازی کردید ساینا جون بسیار دختر مودب ومهربونیه بر خلاف بیشتر
بچه هاگذاشت سیر با اسباب بازیهاش بازی کنید شما
هم بیشتر از همه از گهواره کوچولوی عروسکش خوشت اومده بود
عروسک ساینارو گذاشته بودی داخلش می گفتی این بچمه می خوام
خوابش
کنم بعد هم گفتید منو ساینا می خوایم بریم دانشگاه کلی بهتون خندیدیم گهواره رو برداشتی با ساینا به اصطلاح رفتی دانشگاه
قربونت برم یعنی روزی می رسه که من دانشگاه رفتنتو ببینم بعد که
برگشتیم خونه موقع خواب شیرینکاریت گل کرد وگفتید شما
عمه سکینه اید بابایی لادنه ، محمد رضا هم امیر حسین وخودت هم
عمو هستید بابارو صدا می زدی لادن می خوام بیام پیشت بخوابم بابایی
با خنده می گفت نه من می ترسم از عمو نیا وبه من می گفتی عمه
سکینه امیر حسینتو خواب کن زود بگیر بخواب خلاصه هر یکی از ما بهمون
یه لقب جدید داده بودی
امروز بابایی که رفت سر کار برای نهار هم نیومد ما تنها موندیم تا عصر
که سه تایی با هم رفتیم خرازی دکمه برا مانتو خودم گرفتم بالاخره مانتو
رو تمومش کردم وحالا نوبت دوخت لباس خودته که نمی دونم چه مدلی
برات بدوزم پارچه هم زیاد داری
امروز که بابایی از سر کار اومد بهش گفتی
فاطمه :بابایی کجا بودی
بابایی: سرکار بودم گلم
فاطمه:چرا رفته بودی سر کار منو تنها گذاشتی چرا منو نبردی؟
بابایی:رفته بودم براتون پول بیارم
فاطمه :دیگه نمی خواد بری من تو قلکم پول دارم بهت می دم من
میخوام برات یه جوراب خوشگل بخرم
الهی قربونت برم که دنیای بچگیت چقدر زیباست
هر شب میری پیش بابات می خوابی وقتی خواب رفتی میارمت پیش
خودم خودتم دیگه فهمیدی که آخرش برمی گردی پیشم وقتی می خوای بخوابی می گی مامان من میرم پیش بابام وقتی خواب رفتم بیارم پیش
خودت راضی هم نمی شی که ازمون جدا بشی
محمدر ضا شما هم همچنان آواز می خونید وجیق میکشید لثه هاتم
اذیتت می کنن دستاتو مرتب می کنی تو دهنت مجبورم پستونک بذارم
دهنت لثه گیر هم برات خریدم ولی فاطمه هی ازت می گیرش میگه بدم
نگاه کنم در کل دیگه برش داشتم می ترسم دست به دست بشه مریض
بشی مامانو ببخش فاصله سنی کم همین رو هم داره انشالله زود بزرگ
بشی همه چیز درست میشه ولی راستشو بخوای دلم می خواد همیشه
کوچیک باشی آخه من عاشق کوچکیتونم ودیگه زمان به عقب بر نمی گرده اونوقته که دلم برای لحظه لحظه کوچکیاتون تنگ میشه
واییییییییییییی منم کلی کارام مونده تا عید دست تنها نمی دونم چکار
کنم همه کارام تو هم گره خورده خیاطی خونه تکونی خرید عید از بس
فکرم مشغوله که نمی تونم تکونی به خودم بدم از کجا شروع کنم
برای دیدن عکسها
یادی از کوچکیهای فاطمه
شکار لحظه ها ی کوچکیهای فاطمه
زبونتو موش بخوره
می خوای مهر بابایی رو ازش بگیری
(خونه آقا جون حیدر)
مرگ بر امریکا
داری مامانی رو بوس می کنی
زل رده بودی به عکس نی نی فکر می کردی واقعییه
کار هر شب بود که عروسکاتو دورت جمع کنیم وبازی کنی
چون با کله می رفتی تو میز تلویزیون اطرافش بالشت چیده بودیم
عادت داشتی اینجا وایسی تلویزیون ببینی با برنامه فتیله خیلی جور بودی یادش بخیر
می خوای چشم سوزان خانمتو دربیاری