فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

روز شماری دیگر............

1391/12/9 23:05
501 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااام گلهای بهشتی ناناز خانم وگلابتون مامانی

بابایی دیروز رفت سر کار ومعلوم نیست کی بیاد مدتی که پیش ما بود به بودنش

عادت کرده بودیم حالا که رفته حسابی دلمون گرفته صبحها که شما خوابید میرم

تو گارگاه خیاطی مشغول میشم تو این بین غذا هم درست می کنم تازه یکی دوبار

هم داداشی بیدار میشه بهش شیر میدم خوابش می کنم عصر هم اگه شد باز

مشغول خیاطی میشم امروز هم تا ظهر گارگاه بودم بعداز ظهر هم سه تایی رفتیم

خونه آقا جون حیدر داداشی روگذاشتیم پیش مامانم رفتیم خرید یه کم برا خونه خرید

کردیم چند تا هم لباس برا خودتو داداشت خریدم ولی خرید اصلی هنوز مونده


 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

شب هم خونه آقا جون موندیم دوباره طبق معمول دایی ها یکی یکی اومدن دیدن آقا

جون ومادر جون  اول دایی بهرام با محمد وملیکا اومدن بعد هم دایی عیسی با زن دایی

زهرا ودرآخر ساعت 10 هم که می خواستیم بریم خونه، دایی روح الله با زن دایی مریم

ونرجس اومدن ما هم تورفتنمون بود به خاطر اونا برگشتیم تا شما ونرجس با هم بازی

کنین کلی با هم بازی کردید وچون دیروقت بود دایی مارو تادر خونه همراهی کرد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

حرفهای شیرین فاطمه

دیشب می گفتی مامان به من شیر موز بده داشتم داداشتو شیر می دادم با این

حال بلند شدم رفتم از تو کابینت برات شیر برداشتم چون داداشیت بغلم بود نتونستم

بلندت کنم که خودت برداری بعدش شکایت کردی که چرا خودمو بلند نکردی که بردارم

رو داداشت خم شدی گفتی داداشی وقتی بزرگ شدی منو بلند می کنی تا خودم از

تو کابینت شیر بردارم نیشخندفکر کنم می خوای همینقدر بمونی وشیرموزها هم می مونن

تا شما دختر گلم بزرگ شی

...............وقتی بزرگ شی منو می بری پیش بابام

...............وقتی بزرگ شی منو می بری پارک

خلاصه هر کار دیگه ای که من اجازه نمی دم انجام بدی از داداشت می خوای که وقتی

بزرگ شد برات انجام بده داداشیم نگات می کنه یه صداهایی از خودش در میاره ومی خنده

اونوقت به من می گی مامان داداشیم داره میگه اره تعجبمتفکر

 

تا امروز محمد رضا 3ماه و14 روزشه وفاطمه گلی

3سال و 2ماه و 5روزش هست

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

قربون لثه هات برم که این روزها کلی اذیتت می کنه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

اینجا هم فاطمه گلی تازه از خواب بیدارشدی داری از کامپیوتر کارتن می بینی داداشی هم که

عاشق برنامه های تلویزیونی وکامپیوتری هست هروقت صداشو شنید زود سرشو بر می گردونه

اگه بذاریش تا روشنه چشم ازش بر نمی داره به خاطریکه هواسم به داداشی باشه سیستمو  

اوردم تو اتاق داداشی وحالا فرصت مناسبی هست برا داداش جون


دوشب پیش که رفته بودیم خونه خاله زهره ، خاله زهره بود که داداشی رو این شکلی کرد

عاشق این شکلی گریه کردن داداشیته از ته گلوش صدادر میاورد وداداشی گریه می کرد

وبعد که می خندیدیم اونم بیچاره ساکت میشد بعد می خندید اونوقت هم همه می کردیم

روخاله کلی کتکش می زدیم


pooh dividerpooh divider

از دوستان عزیزم ممنون که به ما سر می زنند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان فاطمه ناز (Man & Ma)
10 اسفند 91 7:00
صندوقچه ی آرزوهایم را خواهم گشود تا نگویند از هیچ پر است که یاد تو افتخاریست در دارایی دلم .... وبلاگامو به روز کردم خوشحال میشم ازشون بازدید کنی لطفا نظر فراموش نشه www.fan2ghe-maman.niniweblog.com
مامان ریحان عسلی
10 اسفند 91 9:58
سلام
آخی چطور دلتون اومده اینجوری محمدرضا رو به گریه در بیارین
ماشالا به انرژِ ات ناهید جون هم بچه داری هم کار ِ خیاطی خدا قوت
میگم شما شیرت کافیه خواهر من تازه زایمان کرده خیلی شاکیه از شیرش در ضمن بچه ی دومشه
خریداتم مبارک فاطمه گلی

این خاله زهره چش سفید این بلاهارو سر بچم در میاره
ممنون من عادت دارم به این کارها به گفتن همسری که میگه یه لحظه بشینی مریض میشی
فعلآ که کافیش هست خدارا شکر باید خوب خودشو تغذیه کنه اوایل زایمان همه این دردسرهارو دارن ولی باید سعی کنه خواب بچشو تنظیم کنه چون بچه هرچی بیشتر بیدار باشه مرتب می خوره شیر کم میاره مخصوصآ خواب خود آبجی خانمت مبارکش هم باشه انشالله که زنده باشه وسالم

مامان ریحان عسلی
10 اسفند 91 17:24
سلام ناهید جون احتمالا شما با فایرفاکس میای نت واسه دیدن پستای رمز دار باید بری اکسپلور توی نوار آدرس وبمو وارد کنی و بعد از اون رمزی که برات خصوصی گذاشتم وارد کنی اگه رعایت کنی حتما می تونی پستمو ببینی ...حالا بیا خصوصی واسه رمز
مامان امیر مهدی (سوده)
10 اسفند 91 20:42
بمیرم برای اشکهات خاله.وایییی دیگه نذار از این کارها برا پسرم بکننددددددد!!!!


سلام خوبی خاله جون وایییییییییی نمی دونی دوست داشتن این خاله یه جوردیگه هست تازه منو فشار میده که می خوام بیارم بالا...........
بابای
14 اسفند 91 15:52
خاله دلت امد این بلا رو سرگل پسرم بیاری چشم سفید


سلام بابایی خوبی ای شیطون اومده بودی چیزی نگفتی ما که این روزا خسته ایم که نای نت رو نداریم


مائده(ني ني بوس)
16 اسفند 91 11:36
آخي نااااازي گريه نكن دلم آب شد راستي عزيزم من خيلي وقت پيش شما رو لينك كرده بودما