تولد 5 ماهگیت مبارک محمد جانم
سلام به دختر نازم وبه گل پسرم
عزیزم امروز یک ماه دیگه گذشت وبزرگتر شدی جاااااااااااااااانم، مامان شما
ماهه شدید قربووووووووووووونت فداااااااااااات بشم که نفسم
به نفس شما بنده، با اینکه روزها خیلی خسته می شم وبیشتر
اوقات کلافه ، با لبخند شما جان می گیرم وامید رو در من زنده می کنید
الهی مامان فدای تارتار موهاتون بشه خدای مهربان لطفش آنقدر زیاد هست که
هرچی شکرش را کنیم کم است خدای مهربون سپاسی دوباره برای همه چیز به
خصوص اینکه فرزندانی سالم به من عطا نمودید واز تو می خواهم که صالح باشند
وآینده ای پربار برای ما وکشورمان برایشان رقم بزنید
حالابرویم به سراغ محمد رضای گلم که ماهگیش تمام شد ووارد ماه
شدآقا محمدرضا شاهزاده کوچولوی من تبریک می گویم نمی دونی چه آقایی شدی
دومین مرد خونه من ،بابایی می گه وقتی من نیستم شما مرد خونه اید خوش
به حالت ،
تولد ماهگیت مبارک عزیزم
تو این یک ماه کلی رفتارهات تغییر کرده یعنی خوب پیشرفت داشتی اولاش به زور رو
شکم میشدی ولی الان پشت سر هم کارت شده که رو شکم بشی وخسته بشی
تا اینکه من بیام ونجاتت بدم شلوارتو می گیری ومی خوای بلند بشی زور میزنی
تا قسمت شونه هاتو می تونی بالا بیاری
پاهاتو بلند می کنی با دو دست انگشتهای پاهاتو می گیری زبونتو در میاری البته یه
بار من اشتباه کردم زبونمو بهت نشون دادم شما یاد گرفتید و حالا فقط برا من زبونتو
نشون می دی ایقدر خوردنی میشی که دلم می خواد زبونتو بخورم
بلند بلند می خندی البته بیشتر برا آبجی فاطمه با حرکتهای موزونی که ازخودش
نشون می ده شمارو ذوق زده می کنه
اسباب بازیها وجغجغه وهر چیز دیگه ای که به دستت بدیم خوب می تونی نگهش داری وهر چیز دیگه ای به دستت بیاداونا رو تو دهنت می کنی
صدات که می زنم زود سرتو بر می گردونی برام لبخند می زنی وخودتو لوس می کنی فدای اون لبخندت بشم
خیلی وقته که دیگه خوب من وبابایی وآبجی رو می شناسی
ایام عید بود وگرفتاری زیا که وقت نشد چکاو چهار ماهگیتو بنویسم
دور سرت سانت46
قدت 63سانت
وزنت 7900 کیلوگرم
همه چیز نرمال بود
وواکسن چهار ماهگیتو هم زدی عالی بود خدارا شکر نه تب کردی ونه درد داشتی وقتی واکسنتو عمو زد چون خیلی دردت گرفت زدی زیر گریه وزود سرتو برگردوندی نگاه
به عموهه کردی می خواستی ببینی کی بود که این شک ناگواری رو به شما وارد کرد قربونت برم که تو همون موقع که داشت گریم می گرفت زدم زیر خنده
آبجی فاطمه خیلی دوست داره اما این دوست داشتناش بعضی وقتها مایه عذابت
میشه مثلآتو خواب بوست می کنه اونم چه جوری فشارت می ده که از خواب می پری
یا محکم می زنه رو شکمت که برات حرف بزنه شکمتو فشار می ده که بالا میاری
چند روز پیش تقلید از من که بهت قطره ADمی دادم رفته از تو یخچال قطره اسهال و
استفراغ خودشو بهت داده بود دیدم در اتاق رو بسته صداشم نمیاد گفتم لابد داره یه
کار خرابی می کنه رفتم دیدم تا وای وای وای................
خودشو می ندازه روت که بهت شیر بده نفستو قطع می کنه
ازبس باید هواسم باشه وبعضی وقتها دلواپس این میشم که نکنه بلایی سرت بیاد
حواس پرتی گرفتم خودم هم یه کارهایی می کنم عجیب
مثلآ پستونکتو میشورم میام می زارم تو دهن فاطمه هی او مقاومت می کنه وهی
من سعی می کنم بگیره تا اینکه خودش میگه مامان چیکار می کنی یا
شیشه شیرتو می زارم تو دهنش بیچاره داد می زنه تا من متوجه میشم داری
چکار می کنم یا به جای دارو دادن به شما ،میرم سراغ آبجی
همین دیشب فاطمه رو بردم دستشویی، اومدم دیدم شما هم پی پی کردید
شستمت مامیت کردم شلوارتو پوشوندم که فاطمه با صدای بلند وحالت تعجب
گفت مامان شلوار منو پای داداش کردی کلی از کارم خندیدم
عکسهای ماهگی آقا محمد رضا این مرد کوچک
خواب رویایی فداااااااات
خونه آقا جون حیدر سوم فروردین
خونه آقا جون حیدر
ایام عید در اتاق خیاطی
خان زاده چطوریییییی؟
ای مادر به فداتون
این بالا خیلی خوش می گذرهاااااا
آماده خواب شدی هفت فروردین
سر شکم میشی ودستاتو می خوری
عکسهای فتو شاپی
از این به بعد خاطرات ماهگیتو مرور می کنیم همراه با
خاطراتسال وماه فاطمه گلی
ممنون از دوستان گلم