عاشقتونم .......................
سلام به شکوفه های بهاریم
مامان جان من الان مدتیه که حوصله ندارم یه کم خسته ام به خاطر
همین کمتر آپ می کنم ولی هرروز میام سر می زنم
بابایی که میره سر کار زیاد دل ودماغ زندگی رو ندارم خدا می دونه
اگه شما نبودید چه بلایی به سرم میومد الان هم که خوابید
نگاهتون می کنم هییییییییییی قربون صدقتون میرم براتون میمیرم
عشقهای زندگی من
بابایی شرکتشون کارش تموم شده وهمه رو دک کردند وحالا بابایی
مجبور شده تو یه شرکت دیگه تو عسلویه، گرمترین منطقه
استان کار کنه از کارش راضی نیست انشالله که کار شرکت خودشون
زودتر شروع بشه ودوباره همگی به ارامش برسیم
واما محمد رضای من که باز سرما خورده به خاطر بدی آب وهواست
گل پسرم هم که بسیار گرمایی هستش ومرتبا عرق می کنه کولر هم که
خیلی سرد هست ولی با این وجود روشن می کنیم تو یه اتاق دیگه
می خوابیم سرفه های بدی میکنی عزیزم امروز که رفتیم دکتر چهار
تا شربت برات نوشت که یکی از اونهارو خودم عوض کردم آخه چرک
خوش کن بسیار قوی نوشته بود حیف نیست بدن گل پسرم با این شربت
ضعیف بشه به جاش اموکسی سیلین 125 گرفتم که باید همه رو سر
ساعت بدم فاطمه هم کمی صرفه می کرد که دکتر گفت باید عین همین
داروهارو فاطمه هم بخوره خوب حالا مشکل من موبایلم هست که
شارجرش خراب شده وخاموشه ونمی تونم رو ساعت بذارم حال
نمی دونم باید چه طور نیمه شب بلند بشم حالا هم یه دمنوش
فوق العاده خوب درست کردم که هم برا گلوت وهم برا سینت
علیعه دمنوش بنگو با نبات که به زبون خودمون میگیم بنگو داغک
بنگو از خانواده بارهنگ است که تو استان خودمون بوشهر می روید
امروز عصر فاطمه مامانی شما بهانه گرفتی که رفتی توی حیاط خلوت
جیغ کشیدی هر چی می خواستم در رو باز کنم اجازه نمی دادی آخه
می دونم بهانه بابایی رو می گیری همش می پرسی چرا پس بابام
نمیاد تا اینکه زینت خانم زن همسایه از صدای جیغت به من زنگ
زد فکر می کرد من شمارو بیرون کردم الهی مامان قربونت
بره مامان دستش بشکنه .........خوب گفتم نه بابا خودش دلش پره
نمی دونم چیکار کنم تا اینکه از پشت دیوار صدات کرد که بیا پیش
من وشما برای اولین بار قبول کردید که تنهایی برید خونشون رفتی
وبعد 10 دقیقه اومدی نمی دونی تو این 10 دقیقه چی به من گذشت
بعد هم که بردمت مغازه کلی خرید کردیم
از موقعی که بابایی رفته سعی کردم بیشتر از همیشه هواتو داشته باشم
شما هم هی میری ومیای میگی قربونت برم من خیییییییییییلی دوست
دارم دیگه دختر خوبی میشم جیغ نمی کشم حرف بابا مامانمو گوش
میدم داداشمو تو خواب بوس نمی کنم وای که چقدر خودتو شیرین می کنی
ولی عزیزم بهم حق بده که آدم گاهی عصبانی میشه آخه زندگی کم وزیاد
داره ومنم گاهی اوقات آزرده خاطر میشم امیدوارم که لااقل شما منو درک
کنید مرحم دلم باشید
چند شبی شده که همش میگی خاطرات کوچکیمو برام بگو ومن
می گم تموم میشه کلی ذوق می کنی وباز می گی دوباره بگو
از خاطرات کوچکیت واینکه مثل کوچکیات شکسته حرف می زنم
کیف می کنی در کل از خاطره وقصه مخصوصآ شعر خیلی خوشت میاد
ازبس قصه از خودم درآوردم که می تونم چندتا کتاب قصه بنویسم
نه ماهگی فاطمه
پنج ماهگی
سه سال و4 ماهگی فاطمه
هشت ماهگی فاطمه
پنج ماهگی محمد رضا
عاشقتوووووووووووووووووووووووووووونم