روزشماری از زندگی گلهای باغم به روایت تصویر
سلام به دختر گلم وشاه پسرم
دوروز پیش یعنی روز پنج شنبه خدا دوباره در رحمتش رو به روی ما باز کرد وما حسابی
غافلگیر شدیم چه هوایی بود بارون با اون دانه های ریز ولطیفش گونه های مارو نوازش
می کرد حال می داد برای گردش این بود که من وفاطمه یهویی زدیم بیرو بعد از مدتها
که از گردش تو بارون محروم بودیم رفتیم وحسابی حالشو بردیم
اینجا در حیاط بودیم وخیلی وقتها هم بود که فاطمه شما نمی ذاشتید یه عکس
درست وحسابی ازت بگیرم حالا به عشق بیرون رفتن وگشتن تو بارون گذاشتید ازت
عکس بندازم
تیپتو برم
خوب به هر درختی که می رسیدی می گفتی مامان عکسمو بگیر دیگه
فدااااااااااات یه بوته پیدا کردی رفتی طرفش ببینیم می خوای چکار کنی؟
داری گل می چینیییییییییییییییی
ای مادر به قربونت این گل وبه طرف من دراز کردی وگفتی اینو
واسی شما چیدم وگفتی مامان روزت مبارک آخه اون روز روز
مادر بود وتقلید از بابایی
قربون احساس قشنگت برم مامان جون
قربونت برم مامانییییییییییییی کلی واسی خودت ورجه وورجه کردی
وهمش راه می رفتی می گفتی مامانی من خیلی دوست دارمااااااا
کاش همیشه می تونستم ببرمت گردش
خوب اینجا موقع برگشتن اصرار کردی که بریم دوچرخمو بیاریم توکوچه دور بزنم
حیف بود توی این هوای عالی دلتو بشکنم این بود که اجازه دادم دوچرخه سواری
کنی
حسابی حال کردی کوچه خلوت بود می رفتی وبر می گشتی
شب جمعه هم که رفتیم قدم گاه ابوالفضل عباس دعوت دایی عیسی وزن دایی
زهرا بودیم به صرف حلیم ومیوه وشیرینی
فاطمه، ماریا و فاطمه دایی الله کرم
اینجا هم گهواره علی اصغر بود که محمد رضا جا خوش کرده بود و دوست داشت
اونجا بخوابه کلی هم بازی کرد
جالب اینکه فاطمه هم 14 روزش بود که رفته بودیم وتو این گهواره خوابیده اینم عکسش
خوب حالا که بزرگ شده بازم دوست داشت ورفت توش خوابید به زور درت آوردیم
گلی خانم
وایییییی چقدر من از این کارات خوشم میاد نازنینم
دیروز که روز جمعه بودچنان بارونی بارید که تاریخی بود تو این فصل شاید
به ندرت پیش بیادچنین بارونی داشته باشیم بابایی همساعت 2 رفت تهران
دنبال کارای بیمه و شرکت خوب ما هم تو این هوای خوب حیفمون اومد تو خونه
بمونیم زدیم بیرون شب هم که رفتیم خونه دایی الله کرم ومحمدرضا هم که سوار
ماشین فاطمه دایی شده نگااااااااااااااه تحویلم نمی گیره
اینجا مسافر زدی
خدایا یه طور فرمونو گرفته انگار خیلی وقته رانندگه بوده
فدای دوتا فاطمه که وقتی به هم می رسید فقط مشغول بازی هستید
که توجه به هیچ کس نمی کنید منم اومدم محفلتونو به هم زدم ببخشید
دیگههههههههه
بزرگ مرد کوچک بخورمت..............
بازی با بادکنک که خیلی سعی کردی تا خودشو بهش رسوندی
چیه ؟هاهاها!!!!!!!!!!!!!!
واما این دو سه روزه حسابی با لثه های نازت درگیری نمی دونم کی اون مرواریدهای
خوشگلت بیرون میان وراحت میشی اسهال هم داشتی که با دارو محلی به حداقل
رسوندمش بهتر شدی خدا را شکر
هرچی هم به دستت اومد با فشار تو دهنت نگهش می داری می خوای بخوری همین
امشب رفتم نماز بخونم اومدم دیدم فاطمه پاکت بسکو یتشو بهت داده شما هم
جویدید کم مونده بود قورتت بره که رسیدم خدا بهمون رحم کرد