روزشماری از زندگی گلهای زندگیم
سلام به جون جونیای مامان به عسلم به گفته فاطمه
کند نباتم(قند نباتم)
این روزا شرایط خوبه خدارا شکر ولی من از وقتی
محمدرضابزرگتر شده ومی تونه رو دستاش راه بره
کارام بیشتر ومسئولیتم سنگینتر شده
آخه به هر جا وهرسوراخی سرک میکشه
روز نشده که سرش به دیوار یا زمین نخوره
فاطمه شما هم خوشت میاد جیغشو درارید یا لپشو
می کشید یا صفت تو بغل میگیریدش ویا
لپاشو تو دهنت می کنی ومی مکی ویا دستتو زیر گلوش
محکم می زاری که نزدیکه خفه بشه منم که حرصم در میاد
هرچی میگم نکن ولی گوشت ماشالله بدهکار این حرفها
نیست
روزر کارم شده با شماسروکله زدن وهواتونو داشتن
وکار خونه خیاطی هم که با وجود شما دوتا نمیشه
اینه که بیشتر روزا بابایی که ساعت دو میره سر کار محمدرضا
رو هم سر راه می بره پیش خاله فاطمه ازش نگهداری می کنه وغروب خودم میرم میارم خدا خیرش بده این
آبجی رو که از هیچ کمکی دریغ نمی کنه تو گردن همه ماها
حق داره انشالله بتونیم تو آینده جبران کنیم آقا جون
حیدر ومادر جون خیلی بهش وابسته شدن خیلی دوسش دارن البته شما دختر گلم رو هم خیلی دوست دارن ولی من نمی ذارم بدون من اونجا باشید بیشتراوقات،
اخه دلم برات تنگ میشه واینکه نهار نمی خوری باید پیش خودم
باشی که ریزه ریزه بهت یه چیزی بدم
روز جمعه 7 تیر بابایی طبق معمول رفت سر کار منم اون روز
برای نهار خیلی وقت گذاشتم بعد هم کلی کار خونه انجام
دادم موقع نهار سفره رو پهن کردم ولی برخلاف انتظارم بابایی
زنگ زد که نهارتونو بخورید دارم میرم گناوه دیر میرسم
ما هم که روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو می خورد غذامونو
خوردیم ونوبت حمام محمدرضا شد بردم تو حمام وچون موهاش یه کم بلند ونامرتب شده بود موهاشو کوتاه کردم
با کمک دستیارم فاطمه گلی ولی این مو کوتاه
کردن داداشی کاردست ماداد خوب تعریف می کنم
وقتی داداشت حمام کرد شیر بهش دادم گرفت خوابد بعد هم که فاطمه گلی شمارو حمام دادم موهاتو سشوار زدم خیلی خوشگل شد حالا بعد مدتها
که یه عروسی دعوت شدیم و خیلی خوشحال بودیم
شما درست یه روز قبلش قیچی رو برداشتید وجلو موهاتو به
طور ناجوانمردانه قیچی کردید حالا حسابشو کن من
چی کشیدم تو اتاق هی جلو می رفتم هی موهای چیده شما
رو می دیدم وقرمز شدم با صدای بلند که خودم هم نمی دونستم
فریاد زدم فاطمه موهاتو چیدی؟!!!!!!!!!!!! حالا اون موقع
داشتی از کنار راه پله بالا می رفتی وبازی خطرناک می کردی
اونم دوراز چشم من نمی دونی چه طور پایین اومدی که ترسیدم بیافتی خیلی ترسیده بودی خدای من این برام آخردنیا بود چقدربرای مدل موهات نقشه ریخته بودم وچقدر مدل
مو از اینترنت گرفته بودم ولی همه چیزو خراب کردی
بالاخره فردا شدو یه عالمه کاررو باید به تنهایی انجام می دادم
عصر هم که باید می رفتم آرایشگاه محمدرضا رو طبق معمول
گذاشتم پیش خاله فاطمه وبا هم رفتیم آرایشگاه بعد برگشتن
هم چون موهاتو خراب کرده بودی سعی کردم با ژل یه مدل بدم
که خوشگل بشی وموهای چیده معلوم نباشه خیلی هم خوب
شد معلوم نبود که موهاتو خراب کردی شب هم ساعت9
بود که چهارتایی با هم رفتیم تالار یعنی رفتیم دنبال عمه هات که
به بابایی گفته بودن بیاد دنبالشون
روشون خیلی زیاده با ما که حرف نمی زنن حتی به داداشت که
طفل معصومه نگاه هم نمی کنن برام اهمیتی نداره ولی از رفتار
این جور آدما حالم بهم می خوره مغرور وخودخواه
اهههههههههههه
عروسی خیلی خوش گذشت تا ساعت یک
برگشتیم و شما خوابتون میومدفاطمه چون ازخوابت گذشته بود
کلی بهانه وگریه کردی تا خوابت برد
حیف که دوباره باتری گوشیم خوابید که از این صحنه ها عکس
بگیرم
روز جمعه 7تیر
بعداز ظهریکشنبه داشتیم فیلم میدیدیم یه لحظه مامانم از من
غافل شد در این موقع رفتم سراغ تمر خوراکی که آبجی از یخچال
کش رفته بود ودر دسترس من گذاشته بود منم نمی دونستم
مزه ش چه جوریه یه تیکه از اونو خوردم چشمتون
روز بدنبینه دنیا در مقابل چشمم تیره وتار شد افتادم به
سرفه وشروع به حق حق کردن کردم که مامانم
از ترس منو تو بغل گرفت انگشتشو کرد تو دهانم وهمه تمرهارو
بیرون کشید با حرکات ناموزونی که از خود نشان دادمکلی ازم خندیدن وموبایلشم که همیشه آماده عکس
گرفتن به منه
اینم شاهکار من ببین
اینو که می بینیدتازه یک سوم اون تمره هست
فدای خنده های خوشگلت که یه دنیا شادی با خودش میاره
ای ناقلاااااااااااااااااااااااا
اینجاهم داشتم بازی می کردم مامانم هم تو نت بودکه یهو
رفتم لای تخت خواب وگیر کردم اول هرچی زور زدم نتونستم
بیرون بیام مامانم هم صدامو میشنید ولی فکر می کرد دارم
بازی می کنم اونوقت که موفق نشدم زدم زیر گریه ومامانم اومد نجاتم داد ولی از عکس گرفتن نگذشت
وقتی نجات یافتم مامانمو که بغل کردم احساس آرامش بهم
دست داد احساساتی شدم دوباره زدم زیر گریه