هشت ماهگیت مبارک نخود فرنگی مامان
سلام به جوجوهای نازنازیم
نمی دونم از کجا شروع کنم یک هفته روزشمار میشه یه طوماری به
ایییییییییییییییییییییییییین بلندی ،
همونطور که تو پست قبلی گفتم کلی نوشته بودم ولی فاطمه شما زدید به یه
چشم به هم زدن اونارو فرستادی تو هوا آخه شما چه به کامپیوتر خاموش کردن ولی عیب نداره همه حرفاتو نمی نویسم ماشالله کم که نمیاری میگی چرا بیخود باید روشن باشهآخ که دلم می خواست سرمو
بکوبم به دیوار
خوب بذار از آخر شروع کنم ای جانم امروز محمدم شما هشت ماهه شدی هشت
ماهت تموم شدوپا تو نه ماه گذاشتی مبارکه پسر گلم نخود چی مامان می دونی حالا که هشت ماهت تموم شده خودتم
داری مردونگیتو نشون می دی چه جوری؟یه صدای بم وکلفت از ته گلوت درمیاری
که بابایی میگه زن به خدااین نرمال نیستا یه چیزیش هست میگم نگوووووووووو،مرد این
داره میگه من دیگه مرد شدم برید کنار که اومدم خیال بابایی رو راحت کردم
که چیزیت نیست ولی از شما چه پنهون ته دلم می ترسم شما که تایه هفته پیش صدای جیغ کشیدنت اونم نازک وظریف ولی الان کلفت ومثل شیر غرش می کنی
این دیگه چه صیغه ایه نمی دونم !!!!!!!!!!!!!!!
خوب تواین ماه که دوتا از مرواریدات چنان تیزو برنده شده که خوشت میاد صدای
جیغ منو بلند کنی به هرجا که دوست داشته باشی ثابت میشی ویه گاز میگیری
وبا کمال پررویی تو چشام نگاه می کنی ومی خندی ولذت می بری منم که ظریف ،لطیف
به همه جا سرک می زنی مخصوصآتو آشپزخونه واینکه راهرو سرویس بهداشتی رو
هم بلد شدی اگه در باز باشه خودتو به اونجا می رسونی
نمیشه یه لحظه چشم ازت برداشت همین دیروز زدی خودتو ناقص کردی یه لحظه رفتم
تو اتاق صدای جیغت بلند شد خودتو به راه پله رسوندی وگوشه چشمت به راه پله
خوردوقرمز شد الهی مامان قربونت بره نمی دونی چقدر جیگرم
آتیش گرفت عزیزم
میانت با بچه ها خیلی خوبه همینکه بچه ای رو می بینی از این رو به اون رو میشی
دیگه مارو نمی بینی امروز فاطمه دایی الله کرم اینجا بود شما سه نفر خیلی بهتون
خوش گذشت وکلی بازی کردید
4تا جوجه ودوتا مرغ داریم که با شنیدن صداشون اونقدر ذوق زده میشی که اگه محکم نگیرمت با کله میگیری زمین منم گه گاهی میرم
هم درختهارو آب میدم هم شما نظاره گر جوجوها میشید وکیفتون کیف میشه
دیگه اینکه غذاتون هنوز فرنی،زرده تخم مرغ، وسوپ که مواد تشکیل دهنده ش شامل
(برنج کدو ،سینه مرغ ،جعفری،گشنیز ،عدس سبز،کره،سیب زمینی وگاهی هم گوشت
قرمز وقلم) نون هم می خوری ولی خودتو برای غذای ما میخوای قربونی کنی میوه هم
پوره سیب،زردآلو می خوری هنوز اجازه ندارم میوه های دیگه بدم
حالا فاطمه شما هم که هم حرفهای شیرین ودرشتت همچنان رو به پیشرفت هست
مکالمه های دخترو مادر
مامان بیا غذاتو بخور اگه نخوری من دیگه مامانت نیستما، دوست ندارم
باشه میخورم ولی گوش بده بهت بگم اگه دوسم نداشته باشی من میمیرم
دیگه دختر نداری دخترهم که نداشته باشی گریه می کنی میمیری داداش هم
بی شما میمیره دیگه همه چیز ازبین میره بابا تو دیگه کی هستی فکر همه چیزو کردیاااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!
مان جان این ریلهای قطارتو تو اتاق نریزیا پا میزاریم روش داغون میشیم
باشه
ولی ناگهان ریلها ناپدید میشن واما چند دقیقه بعد زیر پاهای من حس میشن اونم
چه حسی زیر پتو مسافرتی گذاشته وپاهای بنده رو به طور ناجوانمردانه داغون کرده
وحالا:
مگه نگفتم بردار تو اتاق نریز اصلآ همه رو میندازم بیرون می خوای چیکار؟
بعدچند دقیقه میای پیشم ومی گی مامان نکن این کارو می دونی که اینو هدیه
بهم دادن می دونی کی داده ؟حضرت فاطمه به من داده من خواب بودم
اومد بهم داد ورفت
استغفرالله ربی اتوبه والیه
قربونت برم که برا هرچیزی یه راهی پیدا میکنی
با بابا رفته بودی خرید توراه به بابا میگی :بابا ببین دمپاییمو مامان واسم خریده به
پاهام میاد؟!!!!!!!!!!!!ای خدا این حرفها از کجا برات میاد
تو خونه در حالی که بابایی داشت با داداشی بازی میکرد منم نگاهتون می کردم شما
یهو بلند وبا یه لحن عجیب گفتی : تو مهربونیییییییییییی ،بعد به منم نگاه کردی گفتی شما مهرونیییییییییییی شیرین زبونی کلی مارو به خنده انداختی
خوب دیگه حرفهای درشت خیلی می زنی که با این حواس پرتی من چیزی یادم
نمی مونه که بنویسم
جمعه گذشته افطاری داشتیم یعنی خونواده بابایی با خونواده مامانی وخونواده
عمه سکینه با عمه شهربانو هم خونمون بودن تنهایی از پس همه کارها براومد
خداراشکر البته ناگفته نماند اگه خاله فاطمه به جونم نرسیده بود وشما
شیطون بلاهارو سرگرم نمی کرد محال بود بتونم همه چیزو به موقع اماده کنم
واینکه بیچاره خاله فاطمه اتاقهارو هم جارو زد دستش درد نکنه ویه حلوا ومسقطی
خوشمزه هم درست کردم که به در خواست دوست خوبم حباب جون عکسشو
می ذارم
خلاصه شب خیلی خوبی بود همه تعجب کردن که من به تنهایی با دو بچه از بس این همه
پذیرایی وتدارک بروامدم در آخر عمه شهربانو بهم گفت چرا الکی الکی اینقدر زحمت کشیدی
کسی که روزه هست نمی تونه اینقدر چیز بخوره خلاصه توذهنی خوردم ولی وللش همینکه
روی همشونو کم کردم برام بهترین شب بود
اینم از حلواومسقطی افطارکه دستور پختشو از سایت خانم عرفانی گرفتم خیلی
خوشمزه شد
واینکه حباب جون چون وقت نداشتم وبا عجله داشتم همه چیزو آماده می کردم نشد
که از همه چیز عکس بگیرم اینم اوایل کارم بود که هنوز وقت داشتم
این کدو حلوایی که واس سوپ محمدرضا گرفتم ویه چیز عجیب که فاطمه پختشو
نمی خوره چه برسه به زنده ش وحالا با دیدن فاطمه دایی الله کرم پخته نشده خورد
واینجا کلی نپخته خوردن
اون پشت هم داداشی رفته تو کابینت وتازه یاد گرفته هرچی ظرف تو کابینت
هست تا می تونه می ریزه بیرون
وحالا اینجا رفته بودیم خونه دایی عیسی وحمله شاهزاده به سمت سبزی
اینجا هم بازی سه نفره فاطمه به توان دو وداداش خان شاهزاده کوچولو
واما باز داداش خان درآشپزخانه
هروقت منو نمی بینید در اشپزخانه در خدمتم
من می ریزم مامانم جمع می کنه تازه بعضی وقتها آبجی فاطمه هم حوس میکنه
میاد تو ریخت وپاش کمکم می کنه
اینم چندتا عکس انتخابی 8ماهگیم
پیش به سوی آشپزخانه
دندونام که تازه دراومده بودن
اینجا تمر خوراکی از مامانم کش رفته بودم این شکلی شدم
مامانم اجازه به بابام نمی داد کچلم کنه این بود که خودش داره موهامو کوتاه
می کنه آخه یه کم بی ریخت شدم
خیلی کیف میده
دارم خودم تخم مرغ می خورم
اینجا هم شیطونی کردم رفته بودم زیر تخت خواب
دارم می می میخورم
منم زیر میز تلویزیون