فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

حال گیریهای مادر وفرزند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

1392/5/22 23:30
1,603 بازدید
اشتراک گذاری

سلامآ علیکم

خوبید خوشید سلامتید

ما که بدک نیستیم فقط روزها وشبها در کار غلت می زنیم ولی کاری هم از پیش

 نمی بریم یعنی اینکه ردش معلوم نیست چکار کردیم می شوئیم می سائیم

ولی باز شستن وسائیدن هستhttp://www.foxqq.com/biaoqing/FangZuPo/0112.gif جارو می زنیم وگرد گیری می کنیم http://www.foxqq.com/biaoqing/FangZuPo/0045.gif

باز در گوشه کنارها زباله هایی می بینیم که نمی دانیم چه جوری دوراز چشم ما خودشان

را درآنجا ظاهر می سازندhttp://www.foxqq.com/biaoqing/FangZuPo/0118.gif ولی این را می دانم که کار، کارتوت فرنگی کوچولو

فاطمه گلی هستhttp://www.foxqq.com/biaoqing/ShaPangLian/0054.jpg وهمینکه چشم در چشم ایشان می اندازیم با لبخندی

مرموزانه خودرا سرگرم تلویزیون می نماید ویا اینکه با گرفتن گوشه ای از پرده وتکان دادن

خود می خواهد مارا از اعتراض به این موضوع منع کندhttp://www.foxqq.com/biaoqing/JiaQiGongZhu/0007.gif واما نتیجه

می گیریم که دختران این دوره زمونه خوب بلدن مامانارو دور بزنن وبه گفته مادرمان تشنه

می برن  لب آب وبرمیگردانند嘉琪公主0005

وحال زبان من محمدرضارا بشنوید

چند روز پیش که مامانم برای دک کردن من ،منو گذاشته بود خونه آقا جون حیدر وخودش

با آبجی فاطمه جیم زده بودن به گفته خودشان که برای خرید می رویم وشما گرمتان است

ومختصر آذوقه ای همراهمان بود که خاله فاطمه زحمت کشیدند ومقداری از آن را به ما داد

NANA女生0007 وبعد زحمت نکشید ظرف غذارا از جلوی ما بردارند وما هم چشم خاله

رادور دیدیم وحمله نمودیم به طرف ظرف غذا هی خوردیم وهی ریختیم 饺子仔仔0052

 

که خاله وقتی آمد با چنین صحنه هایی روبه رو شد اول چشمشان چهارتا شدNANA女生0010

و دهنش کج شدNANA女生0036 وبه زبون بزرگترها شکه شد وبعد کلی خندیدNANA女生0018 وبعد بادوربین که هرجا میرویم این دوربینها دست از سر مابرنمی دارن

چریک چریک عکسمان راانداخت این هم شاهکار ما笨笨熊0074واین نتیجه اش شد

سوژه ای برای مامان تا به زبان آبجی فاطمه در ولواگمان(وبلاگمان) بگذارد笨笨熊0033

وچقدر می چسبد آدم با دست خود غذابخورد این اولین باری بود که به این خوبی

تجربه اش می کردم笨笨熊0011


ومامان باید حالش را ببرد که ما این چنین بی دغدغه غذایمان را تا آخر خوردیم بگذریم

از اینکه مقداری از آن را ریختیم ولباسمان را کثیف کردیم笨笨熊0009

وحالا بنگرید که چه بر سر لباسمان آمد ولی برایمان خوشایند بود笨笨熊0022

حکایت ما تمام شدنی نیست

چندروز پیش یعنی دوروز مانده به اتمام ماه مبارک رمضان که مامانمان خودشان را افطاری

خانه آقاجونمان دعوت نمود وبه بابا هم زنگ زد که خودشان را برسانند، اینها زن وشوهری

خیلی کلکند 饺子仔仔0018قبلش مامانمان رفته بود آرایشگاه با آبجیمان ومارا پیش خاله مان

طبق معمول همیشه تنها گذاشت وبرای اینکه خجالت نکشد از همان راه رفته بود حلوا درست

کرده وانگار می خواست به این شکل از خجالتشان درآید饺子仔仔0008 ولی من فکر

کنم می خواست سر مادرجانمان را با این کارش شیره بمالد ومادر جانمان هم کلی تشکر واینکه

چرا چنین کردید وچنان ،بماند، آماده سر سفر نشستند وبرای اینکه من را از سر سفره محروم

بدارند (ای کافر)مرا اینجا زندانی نمودند ونگذاشتن من افطار نمایم饺子仔仔0046

ای نامردااااااااااااا饺子仔仔0051

ومن باحرص وطمع آنهارا نظاره گر بودم تا اینکه ملیکا دختر دایی ارشدمان دلشان به حال

ما سوخت ودست وپا شکسته افطار نمودند ومرا از این مخمصه نجات دادند饺子仔仔0027

وتا آخر شب با مامانمان ارتباط تنگاتنگ نگرفتیم 饺子仔仔0036وخودشان نفهمیدن که

چه بلایی برسرماآوردن ای کافر饺子仔仔0020

از رو هم نمی روند واز شاهکارهای خودشان هم عکس می گیرند饺子仔仔0014

من سعی خوم را می کنم شاید که بتوانم خود را به سر سفره برسانم饺子仔仔0055

اما فایده نبخشید وآنقدر خودم را مظلوم نشان دادم饺子仔仔0042 که مادرم داشت خودش

را خفه می نمودوقربون صدقه ام می رفت 饺子仔仔0006ولی چه فایده از آن طرف بابایمان

اجازه نداد که مارا پایین بیاوردند عرض فرمودند که سفره را به هم می ریزم ولی خودشان

نمی دانند بعداز اینکه خوردند چه جور مثل گرسنه های افرقایی چیزی توی سفره

نمی گذارند饺子仔仔0052

وهمه چیز را بهم میریزند وچیزی جز استخوان وهسته خرما باقی نمی گذارند که آدم

حالش بهم می خورد به سفر نظر بیفکند饺子仔仔0023

اصلآ این زن وشوهر دستشان در یک کاسه است饺子仔仔0033

ببینیدکه منچه جور از خوردن آنها تعجب کرده ام که مگر روزه گرفتن چی هست که خودشان را انداخته اندرون سفره وامان هم نمی دهند饺子仔仔0022 کاش به جای اینکه هی چریک چریک

ازمن عکس بندازند از خودشان می انداختند تا بعدآ متوجه میشدند که چقدر آدم دلش برایشان

کباب میشه اونوقت به من بیچاره نگن سفره را بهم می ریزم饺子仔仔0038

واینجا هم آخرین روز از ماه مبارک رمضان بود که گفتیم بی نصیب نمانیم ویکبار هم که شده

سحری همراه باباومامانمان برخیزیم وقضای حاجات کنیم واکنون من خواب آلود که به نور

پرژکتور حساسم این شکلی میشوم饺子仔仔0040

واینکه همیشه من وآبجی فاطمه با هم یک دل هستیم ایشان هم نخواستن بی نصیب

بمانند ومارا همراهی کردند بلند شدند ولی زود گرفتن خوابیدند饺子仔仔0011

ودر آخر دیگر نتوانستم طاقت بیاورم وخمیازه پشت خمیازه و بعد از اینکه مامانمان

نمازشان را خواند وبابایمان راراهی کار کرد گرفتیم خوابیدیم饺子仔仔0009

واین هم یکی از دیگر برنامه های روزانه ما که حسابی حال مامانمان

را به جا آوردیم

قضیه از این قرار است که دوروز پیش وقتی مامانم پشت میز کامپیوتر نشسته بود

وخودشان را داغون نت کرده بود یعنی در نت بود وبرای ساکت کردن من از نق زدن

در آغوشش گرفته بود منهم طبق عادت همیشگیم کشو میز را کشیدم ویک عدد رژدر

دستم آمدوچشمانم برق زد饺子仔仔0031 وسرش را باز نمودم واول خوب لمسش کردم

بعد به صورتم ودستانم مالیدم وبعد هم میز کامی مامان جانم را سرخ وخوشگل نمودم

این همه کار انجام دادم ولی مامانم نفهمید وخوشحال بود که جیکم در نمی اید饺子仔仔0032

ولی غافل از اینکه چه ها کرده ام وقتی دستای سرخ وخوشگلم را به طرف صورتش کشیدم

با جیغ مامانم بهم خوردم饺子仔仔0024 اخر فکر می کرد اینها همه خونند ولی وقتی صورتم

را دید آن وقت قضیه را فهمید بیچاره مامانم饺子仔仔0030 ولی حقش بود رژ را از دست

آبجیمان گرفت تا خودش را رژ مالی نکند و ما به دست گرفتیم و حالشان را دگرگون

ساختیم饺子仔仔0034

من اکنون انگشت به دهن مانده ام که چرا مامانم با این حال بدش از عکس گرفتن

نمی گذرد饺子仔仔0022

نمی دانید چه بر سر میز کامپیوتر مامان آوردم داشت سکته را میزد ولی یادش نبود

مدرک جرم عکس بندازد واین از خوش شانسی ما بود饺子仔仔0025

مادر جان شما هنوز در شک به سر می برید؟饺子仔仔0053

مادر جان خوب حال کردید؟饺子仔仔0053

خداییش خوشگل نشدم؟饺子仔仔0053

وبعد مامانم هرچی می سائید وما تمیز نمی شدیم تا اینکه مارا خواباند وما گرفتیم

خوابیدیم饺子仔仔0013

وامادیروز مامانمان مارا برد خانه یکی از دوستانش که یک پسر به اسم امیر حسین ویک

دختر به اسم آناهیتا داشت با اینکه با من بازی نمی کردند ولی به من خیلی خوش

گذشت饺子仔仔0032

 

 

بچه های نازنینی بودند با چشمان سبز من زیر چشمی آنهارا نگاه می کردم

وکم کم خودم را به آناهیتا نزدیک می کردم وکمی هم بیم آن داشتم که نکند رگ غیرت

برادرش گل کند وبزند ماراآش ولاش کند饺子仔仔0021ولی آنقدر غرق در گوشی موبایلش

بود که نفهمید من چه کار می کنم

 

 با اینکه نظر بدی نداشتم ولی از موهایش خوشم آمد ومی کشیدم

واون هم بیچاره جیکش در نیامد 饺子仔仔0008تااینکه مامانم اون را از دست من

راهایی داد饺子仔仔0027

خوب اینجاامیر حسین حواسش به مامانم بود ونفهمید من دارم موهای آبجیش

را می کشم饺子仔仔0034

ا

ولی در کل اهل بازی نبودند آبجی بیچاره ما هرچی تقلا کرد که بیایند وبا ما بازی بکنند

سرشان به لاک خودشان بودوتکان نمی خوردن اینطور که مادرشان می گفت آنها عادت

کرده اند فقط دوتایی با هم بازی کنند وبا دیگران ارتباط ندارند از بس مثل مادر خانه مانده اند

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مریم--------❤
23 مرداد 92 23:31
سلام عزیزم ببخش الان وقت ندارم مطلبتو کامل بخونم حتما میام درست و حسابی میخونم.
میخواستم بگم مامان ریحان اومد وبش هم رمز نداره


نه عزیزم منم چند روزی رفته بودم مسافرت تازه اومدم نتونستم بیام الان هم اعصابم داغونه که همه عکسهای مسافرت تو دوربین فرمت شدن حال وحوصله ندارم میرم ببینم میشه ریکاوریش کردکلی عکس از جاهای خوب گرفته بودیم
آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:11
سلام ناهید جونم ،مرسی مهربونم ایشالله که به قول شما از این به بعد بچه هامون پر شادی و سلامتی باشه ..من که دیگه تاب یه سرماخوردگی ماهانم ندارم ،فدای محمد رضا جونم که اونم مث ماهان سخت گذشته تا ماشالله بزرگ شه و آقا شهاچ]

ممنون آیسان انشالله دیگه هیچ وقت مریض نشن وماهان جونم داماد کنید

آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:14
چقدر پستت با حال بود امروز ناهید جونم با دو تا وروجک وقت سر خاروندن داری که به نظافت خونه هم میرسی و حساس گوشه و کنار ا هستی که فاطمه خانوم ریخت و پاش کرده

باشه مامانش ایشالله بزرگ میشه خودش کمک حالت میشه و تو نظافت کمکت میده


ممنون آیسان جون
چیکار میشه کرد مگه میشه نظافت نکرد کافیه یه روز کاری انجام ندم خونه میره رو هوا باور کن راست میگم تو بریزو به پاش دستی داره این فاطمه

آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:16
چقدر شیطون و بلاست این محمد رضا جونم و همش دنبال خرابکاریه....نوش جونت خاله که میارزه اون همه ریخت و پاشا کلی به خودتو و شکم مبارک خدمت کردیاین خاله مهربونه که شما داری جمع و جور میکنه

این ها رو سر خاله در میاره به جای اون نیشگون هایی که از لپ مبارکش می گیره

آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:18
ای فدای اون مظلومیت تو بررررررررررررررررررم من که زندونیت کردن و خودشون دارن آفریقایی وار میخورن..خاله ایشالله بزرگ شو براشون جبران کن


جبران چیه دمار از کله مون در میارن خودم دارم با دست خودم مدرک جرم جمع وثبت می کنم
آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:20
ای جوجو چقدم رژ بهت مییاد خاله..مامانت حسابی تو خرج افتاد که ناهید جونم قربون دستت میری خرید یه صورتیشم برا من بخر پسملیم صورتیشو دوست داره


قربون ماهان جون هم بشم که ر دوست داره اونم صورتیش
خرج که چه عرض کنم ضرر مالی خیلی بهم وارد کردن
باور کن آیسان جون دیگه رژی ولوازم آرایش درستی برام نمونده یه بار هشت هزارتومان دادم یه رژ گرفتم اومدم خونه تا فهمیدیم نمی دونم فاطمه چه جوری جیمش کرد ودیدم داره رو فر گاز نقاشی میکنه دیدمش شکه شدم

آیسان مامان ماهان
24 مرداد 92 10:25
ای جون دلم ،چه دوستان خوشگل و مظلومی که سرشون به کار خودشونه و برا اذیتهای پسملمون هم اعتراض ندارن


بله دیگه مهمان نوازیشون بیست بیست بود
مریم--------❤
24 مرداد 92 10:34
سلام
به به فاطمه خانوممنم هر وقت کار بدی انجام میدم میگم بابا بخند


والا مریم جون یه اداهای دیگه ای از خودش در میاره که دل کافر براش آتیش میگیره من که مامانشم تاحالا از این اداها بلد نبودم
مریم--------❤
24 مرداد 92 10:39
خوب حالا بریم سراغ محمد کوچولو
به به میبینم که از هر ترفندی استفاده میشه تا خاله رو اذیت کنیمعلومه شما هم دست کمی از فاطمه ندارین و کلا با این شیء قرمز رنگ آرایشی مشکل دارین


بله جانم این دوره زمونه پسرها آتیششون تندترهست دیگه
مریم--------❤
24 مرداد 92 10:40
عجب نی نی های خوشگلی


سلم مریم گلی ممنونم