خبری خوش
کوچولوی نازم سلام
مامان جون امروز خبر خوشی شنیدم خبر وجود تو
تویی که انتظار بودنت مرا بی طاقت کرده بود
امروز رفتم آزمایش دادم وقتی جواب رو گرفتم
تمام وجودم سرشاراز عشق بود ولی یک لحظه نفسم بندشد
نتونستم طاقت بیارم که خودم رابه دکتربرسونم وجواب روبگیرم
همون جاازخانمه جواب روپرسیدم وقتی گفت
خانم مبارکه جواب مثبته روحم تازه شد
قلبم سرشاراز عشق تو به تپش افتاد
دراون موقع خدارو شکرکردم واحساس غرور کردم ووجودتورا
خیلی خیلی احساس کردم بابات خارج ازاستان سرکار بود
نمی دونستم خبر وجودتورو چه جوربهش می دادم
بایه پیام تقریبآگنگ که:
چه خوبه وقتی یه خبرخوشی می شنوی
بهترین یاروهمراهت کنارت باشه
شیرینی گرفتم ورفتم خونه آقاجونت مادرجون وعمه ها
داشتن ازخوشحالی بال درمی آوردن ببین کوچولوی من
چقدرهمه برای آمدنت خوشحال شدن
خاله زهره هم زنگ زدکلی خوشحال شدسفارشات
لازم روکردبابات هم که فقط شبا بهم زنگ می زد
تاشب سه بار زنگ زد ولی یه کوچولو اذیتش کردم
اونم همش می گفت چه خبر؟
بهش نگفتم تا اینکه مادر جون ناقلا قبل ازمن بهش خبرداده بود
ولی دوست داشت اززبون خودم بشنوه
احساس کردم شنیده اون وقت
بدکه بهش گفتم بابایی توهم داری بابا میشی لبخنی بلندباتمام وجودش ........
واین بودکه خوشحالیم چندبرابرشد
وای سفارشات بابایی شروع شد که چکاربکن چی بخور و..........
تابچه نازم خوب پرورش بشه
وتوهم قول بده که خوب باشی
مقدمت سبزومیمنت گلم
الان 28روزت میشه
88/2/1