صدای تپش قلبت
مدتیست که با کوچولوی درونیم روی صفحات خاطرات روزانه ام
صحبتی نکردم واکنون می خواهم حرف بزنم ازاتفاقاتی بگویم
که باگامهای عاشقانه بسویش برداشتم
چندروزی صدای تپشهای بی امان قلبم تمام بدنم را به لرزه
انداخته بودآخرنمی دانی لحظات شنیدن صدای قلب
تونازنینم مرا دیوانه کرده بود
آن شب زودتراز همیشه خوابیدم تابه خیال خودم زودترصبح شود
من وعمه سکینه ات که تا آن روز اوهم در انتظار ورود نی نیش دراین دیارمثل من
لحظه شماری می کرد قدم برداشتیم به طرف مطب دکتر
بیچاره بابایی هروقت که نوبت دکتر میشه صبح زود بعداز اذان صبح
میره برازجان نوبت دکتر می گیره بعدمیاد مارو میبره
خلاصه گام برداشتیم به طرف مطب دکتر تابرای اولین بار
صدای قلب کوچکت که پراز عشق است بشنوم
وباشنیدن صدای تپش قلبت آرام بگیرم .تپش قلبم
لحظه به لحظه تندترمی شدباصدای خانم منشی
که مرا صدامی زد دستم راروی قلبم گذاشتم
وبارویاهای زیبایی که داشتم گام برداشتم به طرف آهنگی که
عشق رادرتمام وجودم فریاد می زدوآن چیزی نبودجز اهنگ صدای قلبت
که می خواست شربت شیرین زندگی را به من هدیه کند
بابات نیز چون من عاشق توست وچقدردوست داشت
بودوصدای تپش قلبت را می شنید تنهاکاری که
می تونست انجام دهداین بود که به من
زنگ میزد تا خبری خوش بشنود
روی تخت که خوابیدم مکرفن صدای قلبت را در فضای
اتاق به گردش درآورد بااین آهنگ زیبا سرودم
عشق زیبای زندگی راهمرابا من وتووبابات
خانم دکترگفت خوب گوش کن صدای قلب بچه ات چقدرشاعرانه بود الهی قربون صدای قلب
کوچکت بشم باتپش قلبت آرامش مرا
به اوج هستی رساندی کاش بابات بودواونم صداشو می شنید
بااون قلب کوچکت درهمون یک دقیقه کلی با من حرف زدی
از بودنت از سلامتت واز احساست واکنون منتظرم
که تکانهای تورابه زودی دراتاقک کوچکت حس کنم
وباصدای تق تق دراتاقکت مراسرسفره دلت دعوت کنی
ودوباره به تو خواهم گفت دوستت داریم
خدایا شکر به خاطر این همه مهربانی
الان 3ماه و18روزت میشه عزیزم
مراحل تکاملت ازپنج هفته تا سیزده هفته
یعنی توالان شکل شماره ٣هستی
١٣٨٨/٤/٢١