مسافرت پرازدلهره
سلامی دوباره به شکوفه عزیزم فاطمه گلی
بعداز اتمام آزمایشات وسوگرافی خیالمان از بابت همه چیز
راحت شدهم از اینکه سالمی هم اینکه دخترشدی
آخه قرار بود ما جمعه همین هفته با خانواده مامانم
وداداشام ودایی و پسرخاله عباس به مسافرت بریم
یه چندروزی روبه خاطر ماعقب انداختند خاله زهره که
خیلی حساس بود می گفت نرومسافرت برات خطرداره
من خودم هم دلهره زیادی داشتم ولی من دلم می خواست
برم چون آمادگی خودمو اعلام کرده بودم وتازه چون داداش
عیسی هنوز ماشین نداشت قرار بود با ماشین ما میومدند
اگه مانمی رفتیم برنامه سفر خراب می شد
بنابراین توکل کردیم وبعداز اجازه گرفتن ازدکترم
جمعه دوم مرداد 88حرکت کردیم
اول رفتیم یاسوج هنوزبه یاسوج نرسیده ماشین پسرخاله
که تازه هم خریده بودش خراب شد
دوروز معطل شدیم تاعصرروز بعد تقریبآدرست شد
با خوشحالی دوباره به سفرادامه دادیم
به طرف شهرکرد ولی ازتونل دومی بعداز یاسوج که
خارج شدیم دوباره ماشین خاموش شد این بار دیگه
همه اعصابمون خردشد چون دیگه به هیچ
شهری نزدیک نبودیم تووسط کوه منم خیلی نگران
توگلم بودم که اگه به شب بخوریم وکسی به دادمون
نرسه چکارباید کرد هیچ راهی نداشتیم جزاین که
دایی محمدم ماشین رو بکسل کرد وبه زور به یه
جاهایی رسوند موبایلها هم انتن نمی دادنداین بود
که منتظر ماندیم تااز شانس خوبمان امداد جادها
به مارسید ومارا به اولین پمپ بنزین که اونجا امداد خودرو
هم مستقربود رسوند وازوانجامنتقل شدیم به یه
شهردیگه که بازم یه روز تمام اونجا موندیم تا ماشین
درست شد دیگه مستقیم رفتیم شهر کرد واستان
چهار محال بختیاری وشهرزیبای بلداجی بعدشم اصفهان
اخرین روز سفرمان رادر اصفهان به سربردیم که اونجابرایم
بهترین لحظه بود چون
می خواستم وسایلتو ازانجا خریدکنم
بعداز اینکه نهارخوردیم من بابایی با زن دایی زهرا ودخترخاله به آدرسی که دوستم
خانم بخشایی تواصفهان بهم داده بود رفتیم
وای اونجا چه چیزهایی بودخوشگل وناز
چه تخت خوابهای نازی وچه کالسکه هایی و.....................
اولین گهواره ای که توجه منو جلب کردبه دلم نشست
واین بود که خریدم درواقع قشنگترین وبهترین
گهواره هابودوسیسمونی که ازطرف مامانم بود
وچون خودش پاهاش اذیتش می کرد به من سپرد
که به سلیقه خودمون هرچی که لازمه بخریم من همه سرویساتوصورتی انتخاب کردم یه سری قنداق فرنگی
لحاف وتشک کیف حمل لباس پشه بند مسافرتی
وانواع لباسهای زیرورو وولباس بیرونی چندنمونه
کلاه ووخلاصه هرچی که لازم بودخریدیم
بقیه خرید که نمی تونستیم ازاونجابا خودمون ببریم
قرارشد بیایم بوشهربگیریم
عصر همون روزیعنی روز جمعه ساعت شش
از اصفهان به طرف شیراز حرکت کردیم شیرازکه رسیدم
رفتیم زیارت شاه چراغ هنوزشیراز بودیم که بابام زنگ زد گفت:
که اگه می تونید امشب هم شیراز بمونید چون گرد خاک زیادی ازدشت ارژن شروع شده تا نزدیکیهای بوشهر
خطرناک هست ماهم که کلی خسته بودیم
تصمیم گرفتیم بااحتیاط به راهمون ادامه بدیم این بار بازم دلهره ودلشوره اینکه بعدش چی میشه شروع شد
وما حرکت خودرا به طرف بوشهرادامه دادیم
ولی خداراشکرتونستیم به سلامت برسیم
ناگفته نماند که بابایی از کازرون دل درد
ومسمومیت شدیدی گرفت که به زور
رانندگی می کردساعت 2 شب رسیدیم خونه
آقاجونت کولرروروشن کرده بود فضای اتاق خنک خنک بود
فقط خودمونو رسوندیم توی اتاق وگرفتیم خوابیدیم
بابایی فقط ناله می کرد نصف شبی بود که حالش بدشد
وافتاد به استفراغ ولی شکرخدابعدازاون حالش بهترشد
این هم ازسفر پرخاطره که هم پراز دلشوره بود وهم شیرین
88/5/8