فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

مسافرت پرازدلهره

1391/2/19 17:27
900 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی دوباره به شکوفه عزیزم فاطمه گلی

بعداز اتمام آزمایشات وسوگرافی خیالمان از بابت همه چیز

راحت شدهم از اینکه سالمی هم اینکه دخترشدی

آخه قرار بود ما جمعه همین هفته با خانواده مامانم

وداداشام ودایی و پسرخاله عباس به مسافرت بریم

یه چندروزی روبه خاطر ماعقب انداختند خاله زهره که

خیلی حساس بود می گفت نرومسافرت برات خطرداره

من خودم هم دلهره زیادی داشتم ولی من دلم می خواست

برم چون آمادگی خودمو اعلام کرده بودم وتازه چون داداش

عیسی هنوز ماشین نداشت قرار بود با ماشین ما میومدند

اگه مانمی رفتیم برنامه سفر خراب می شد 

بنابراین توکل کردیم وبعداز اجازه گرفتن ازدکترم

جمعه دوم مرداد 88حرکت کردیم


اول رفتیم یاسوج هنوزبه یاسوج نرسیده ماشین پسرخاله

که تازه هم خریده بودش خراب شد

دوروز معطل شدیم تاعصرروز بعد تقریبآدرست شد

با خوشحالی دوباره به سفرادامه دادیم

به طرف شهرکرد ولی ازتونل دومی بعداز یاسوج که

خارج شدیم دوباره ماشین خاموش شد این بار دیگه

همه اعصابمون خردشد چون دیگه به هیچ

شهری نزدیک نبودیم تووسط کوه منم خیلی نگران

توگلم بودم که اگه به شب بخوریم وکسی به دادمون

نرسه چکارباید کرد هیچ راهی نداشتیم جزاین که

دایی محمدم ماشین رو بکسل کرد وبه زور به یه

جاهایی رسوند موبایلها هم انتن نمی دادنداین بود

که منتظر ماندیم تااز شانس خوبمان امداد جادها

به مارسید ومارا به اولین پمپ بنزین که اونجا امداد خودرو

هم مستقربود رسوند وازوانجامنتقل شدیم به یه

شهردیگه که بازم یه روز تمام اونجا موندیم تا ماشین

درست شد دیگه مستقیم رفتیم شهر کرد واستان

چهار محال بختیاری وشهرزیبای بلداجی بعدشم اصفهان

اخرین روز سفرمان رادر اصفهان به سربردیم که اونجابرایم

بهترین لحظه بود چون

می خواستم وسایلتو ازانجا خریدکنم

بعداز اینکه نهارخوردیم من بابایی با زن دایی زهرا ودخترخاله به آدرسی که دوستم

خانم بخشایی تواصفهان بهم داده بود رفتیم

وای اونجا چه چیزهایی بودخوشگل وناز

چه تخت خوابهای نازی وچه کالسکه هایی و.....................

اولین گهواره ای که توجه منو جلب کردبه دلم نشست

واین بود که خریدم درواقع قشنگترین وبهترین

گهواره هابودوسیسمونی که ازطرف مامانم بود

وچون خودش پاهاش اذیتش می کرد به من سپرد

که به سلیقه خودمون هرچی که لازمه بخریم من همه سرویساتوصورتی انتخاب کردم یه سری قنداق فرنگی

لحاف وتشک کیف حمل لباس پشه بند مسافرتی

وانواع لباسهای زیرورو وولباس بیرونی چندنمونه

کلاه ووخلاصه هرچی که لازم بودخریدیم

بقیه خرید که نمی تونستیم ازاونجابا خودمون ببریم

قرارشد بیایم بوشهربگیریم


 

 

 

 

عصر همون روزیعنی روز جمعه ساعت شش

از اصفهان به طرف شیراز حرکت کردیم شیرازکه رسیدم

رفتیم زیارت شاه چراغ هنوزشیراز بودیم که بابام زنگ زد گفت:

که اگه می تونید امشب هم شیراز بمونید چون گرد خاک زیادی ازدشت ارژن شروع شده تا نزدیکیهای بوشهر

خطرناک هست ماهم که کلی خسته بودیم

تصمیم گرفتیم بااحتیاط به راهمون ادامه بدیم این بار بازم دلهره ودلشوره اینکه بعدش چی میشه شروع شد 

وما حرکت خودرا به طرف بوشهرادامه دادیم

ولی خداراشکرتونستیم به سلامت برسیم

ناگفته نماند که بابایی از کازرون دل درد

ومسمومیت شدیدی گرفت که به زور

رانندگی می کردساعت 2 شب رسیدیم خونه

آقاجونت کولرروروشن کرده بود فضای اتاق خنک خنک بود

فقط خودمونو رسوندیم توی اتاق وگرفتیم خوابیدیم

بابایی فقط ناله می کرد نصف شبی بود که حالش بدشد

وافتاد به استفراغ ولی شکرخدابعدازاون حالش بهترشد

این هم ازسفر پرخاطره که هم پراز دلشوره بود وهم شیرین

 

 

88/5/8

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان یسنا
13 اردیبهشت 91 17:20
محدثه
13 اردیبهشت 91 19:23
سلام چه دخملی نازی منم با افتخار لینکتون کردم
مامان آتین
13 اردیبهشت 91 19:52
سلام عزیزم ممنون منم می لینکمت
مامان ساینا
14 اردیبهشت 91 15:04
عجب مسافرتی بوده. خدارو شکر به خیر گذشت