فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

میلاد با سعادت گل نرگس برهمه مسلمین مبارک باد

                               دردِ تو را به تنهایی نمی‏کشم که تمام سنگریزه‏های زمین، منتظر گام‏های تواَند تا کوه شوند و پرچم تو را در اوج عشق خود برافرازند و آن وعده محتوم، چه نزدیک است؛ اگر عاشق باشی یا اباصالح، شب میلاد تو، هنگامه گشودن پنجره های امید است به روی بغضِ ستم دیدگان بی پناه تاریخ. میلاد امید مستضعفان و آخرین امام شیعیان مبارک           ...
15 تير 1391

برای الینای ناز که زود از پیش ما پر گشود

  دلم امروز پراز درد شد ،پر از غم شد ، دلم امروز گرفت هوای دلم امروز ابری شد وناگهان باریدوبارانی شدنمی دانم چی شد از سینه ام دردی هویدا کرد خواستم سینه ام را بشکافم واونی که دردرونش خفته بود وداشت نفسم را بند می آورد بیرون بریزم اما نمی شد گیر کرده بودبغض سنگینی گلویم را می فشرد گویی خبری بودخبری که حتی تحملش برایم یک لحظه قابل درک نبودخدایا دیشب چه خوابی بود که دیدم در خواب گریستم ومضطرب از جا برخاستم دعا کردم صدقه دادم دوستی بودکه.............. درخواب داشت از تعبیر خوابش حرف می زد تعبیر کرد که فرزندم به دنیا میاد ولی می میرد ترسیدم ولی باور کنید نمی دانستم چ...
6 تير 1391

کارهایی که فاطمه تو سن چهارماهگی انجام می داد

               سلام به فرشته کوچولوی مامان اومدم تایکی دیگه از خاطراتت رو اینجاثبت کنم عشق همیشگی من امروز٨٩/٢/٥ روز یکشنبه نوبت واکسن داشتی با دایی عیسی رفتیم واکسنتو زدیم اولش یه کم گریه کردی بع اروم شدی معلومه خیلی تحمل دردرو داری دعا می می کنم تب نگیرتت دیروز یعنی ٨٩/٢/٤ چهار ماهت تموم شدوکارهایی که می کنی عبارتنداز: دستاتو تو هم گره می زنی وتو دهنت می کنی ومی مکی که خیلی با مزه میشی سر شکم می شی سرتو بالا می گیری اونوقت از کاری که کردی خوشحال میشی وشروع به خنده می کنی جیق می زنی باص...
6 تير 1391

شش ماهگی فاطمه

سلام به دخترنازم تاتنه توتولو امروز89/4/10 روز جمعه هست وشما امروز 6ماه و6روزته برای اولین بار فرنی خوردی ازامروز غذای کودکتو شروع کردی خیلی با لذت می خوری چون قبلآغذای سفره رو مزه مزه نکردی حالا می تونی فرنی بخوری براتم لذت بخشه وماهم از فرنی خوردن توکوچولوی شیطونم ذوق زده میشیم بعد که سیر شدی باصدادرآوردن دهانت و بیرون کردن زبانت غذای اضافی راازدهانت بیرون پرت می کنی ومنو عمه سلیمه از این کارت کلی می خندیم راستی...............   راستی نق نقو هم شدی چون می خوای دندون دربیاری لثه هات اذیتت میکنه گوشات هم درد می کنه که مرتبآ سرتو تکون میدی وگوشای کوچولو ونازتو به شونها...
5 تير 1391

وای که که بامزگی هات شروع شد

بابایی سر کار بود من بودم و شما و عمه سلیمه ومن هرروز شاهد قدکشیدنت بودم وقتی توچشمای نازت می نگریستم برای فردای روشنت در صفحه ذهنم برنامه هایی به تصویر می کشیدم ورویاهای قشنگی در ذهن می پروراندم که تاآن زمان برایم غریب بود.................   شکوفه زندگیم شبی که فردای آن روز قرار بود بابایی از سر کار بیادخوشحال بودم وحس قشنگ مادرانه و خانم خونه رودر خودم دوباره حس کردم                                آخه وقتی بابا نیست دلم ...
29 خرداد 1391

خاطرات بعد از تولدفاطمه

                                        وقتی تولد شدی روز اول که از بیمارستان اومدیم خونه دوروبرمون شلوغ بود شب که شدهمه رفتن خونشون عمه سلیمه که دیگه شده بود دختر بزرگمون پیشمون موند وعمه شهربانو باپسر4ماهش هم موند تا اون موقع خونشون سعداباد بود شب موقع خواب فرشته کوچولوی من خیلی گریه می کرد انگار دل درد داشتی منم هم زمان بهات دل درد شدید گرفته بودم  نمی دونستم علتش چی بود عمه ازم سوال کرد............               &nb...
27 خرداد 1391

خاطرات تولد فرشته من فاطمه کوچولو به دنیای آرزوهایش

                                                                 شیرین ترین هدیه ای که تا حالا گرفته ام تولد شما دختر قشنگم که اونم از طرف خداست خدایا ازت ممنونم به خاطر این همه لطفی که در حق این بنده ناچیزت نمودی شب جمعه ساعت 11شب بود که احساس کردم دیگه وقتشه تولدتورو می گم قبلش منوبابااحمدت برای پیاده روی رفتیم تاسر...
22 خرداد 1391