ماجرای رفتن فاطمه به پارک
دیروز ٤شنبه 17 خرداد به فاطمه قول دادم که اگه خوب غذا بخوره ببرمش پارک همین کاررو هم کردم از وقتی شنیدکه می خوام ببرمش پارک از خوشحالی می گشت وهی منو بوس می کرد وهی به من می گفت اگه دختر خوبی باشی می برمت پارک برات ولاشک(لواشک)می خرم برات توسک(پفک) می خرم می برمت هان بزرگ(ماشین بزرگ) منم از بامزگیهاش کلی می خندیدم با یکی از مامانای همسایه که با من دوسته رفتیم حوری خانم یه پسرشیطون وناز داره اسمش عرفانه تو پارک کلی با هم بازی کردن اولش که بردیمشون تو پارک بادی اینم عکساتون البته خوب نشدن عزیزم چه خوب الا میرید اینم عرفان کوچولو ...