فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

برای الینای ناز که زود از پیش ما پر گشود

  دلم امروز پراز درد شد ،پر از غم شد ، دلم امروز گرفت هوای دلم امروز ابری شد وناگهان باریدوبارانی شدنمی دانم چی شد از سینه ام دردی هویدا کرد خواستم سینه ام را بشکافم واونی که دردرونش خفته بود وداشت نفسم را بند می آورد بیرون بریزم اما نمی شد گیر کرده بودبغض سنگینی گلویم را می فشرد گویی خبری بودخبری که حتی تحملش برایم یک لحظه قابل درک نبودخدایا دیشب چه خوابی بود که دیدم در خواب گریستم ومضطرب از جا برخاستم دعا کردم صدقه دادم دوستی بودکه.............. درخواب داشت از تعبیر خوابش حرف می زد تعبیر کرد که فرزندم به دنیا میاد ولی می میرد ترسیدم ولی باور کنید نمی دانستم چ...
6 تير 1391

کارهایی که فاطمه تو سن چهارماهگی انجام می داد

               سلام به فرشته کوچولوی مامان اومدم تایکی دیگه از خاطراتت رو اینجاثبت کنم عشق همیشگی من امروز٨٩/٢/٥ روز یکشنبه نوبت واکسن داشتی با دایی عیسی رفتیم واکسنتو زدیم اولش یه کم گریه کردی بع اروم شدی معلومه خیلی تحمل دردرو داری دعا می می کنم تب نگیرتت دیروز یعنی ٨٩/٢/٤ چهار ماهت تموم شدوکارهایی که می کنی عبارتنداز: دستاتو تو هم گره می زنی وتو دهنت می کنی ومی مکی که خیلی با مزه میشی سر شکم می شی سرتو بالا می گیری اونوقت از کاری که کردی خوشحال میشی وشروع به خنده می کنی جیق می زنی باص...
6 تير 1391

شش ماهگی فاطمه

سلام به دخترنازم تاتنه توتولو امروز89/4/10 روز جمعه هست وشما امروز 6ماه و6روزته برای اولین بار فرنی خوردی ازامروز غذای کودکتو شروع کردی خیلی با لذت می خوری چون قبلآغذای سفره رو مزه مزه نکردی حالا می تونی فرنی بخوری براتم لذت بخشه وماهم از فرنی خوردن توکوچولوی شیطونم ذوق زده میشیم بعد که سیر شدی باصدادرآوردن دهانت و بیرون کردن زبانت غذای اضافی راازدهانت بیرون پرت می کنی ومنو عمه سلیمه از این کارت کلی می خندیم راستی...............   راستی نق نقو هم شدی چون می خوای دندون دربیاری لثه هات اذیتت میکنه گوشات هم درد می کنه که مرتبآ سرتو تکون میدی وگوشای کوچولو ونازتو به شونها...
5 تير 1391

وای که که بامزگی هات شروع شد

بابایی سر کار بود من بودم و شما و عمه سلیمه ومن هرروز شاهد قدکشیدنت بودم وقتی توچشمای نازت می نگریستم برای فردای روشنت در صفحه ذهنم برنامه هایی به تصویر می کشیدم ورویاهای قشنگی در ذهن می پروراندم که تاآن زمان برایم غریب بود.................   شکوفه زندگیم شبی که فردای آن روز قرار بود بابایی از سر کار بیادخوشحال بودم وحس قشنگ مادرانه و خانم خونه رودر خودم دوباره حس کردم                                آخه وقتی بابا نیست دلم ...
29 خرداد 1391

خاطرات بعد از تولدفاطمه

                                        وقتی تولد شدی روز اول که از بیمارستان اومدیم خونه دوروبرمون شلوغ بود شب که شدهمه رفتن خونشون عمه سلیمه که دیگه شده بود دختر بزرگمون پیشمون موند وعمه شهربانو باپسر4ماهش هم موند تا اون موقع خونشون سعداباد بود شب موقع خواب فرشته کوچولوی من خیلی گریه می کرد انگار دل درد داشتی منم هم زمان بهات دل درد شدید گرفته بودم  نمی دونستم علتش چی بود عمه ازم سوال کرد............               &nb...
27 خرداد 1391

خاطرات تولد فرشته من فاطمه کوچولو به دنیای آرزوهایش

                                                                 شیرین ترین هدیه ای که تا حالا گرفته ام تولد شما دختر قشنگم که اونم از طرف خداست خدایا ازت ممنونم به خاطر این همه لطفی که در حق این بنده ناچیزت نمودی شب جمعه ساعت 11شب بود که احساس کردم دیگه وقتشه تولدتورو می گم قبلش منوبابااحمدت برای پیاده روی رفتیم تاسر...
22 خرداد 1391

ماجرای رفتن فاطمه به پارک

  دیروز ٤شنبه 17 خرداد به فاطمه قول دادم که اگه خوب غذا بخوره ببرمش پارک همین کاررو هم کردم از وقتی شنیدکه می خوام ببرمش پارک از خوشحالی می گشت وهی منو بوس می کرد وهی به من می گفت اگه دختر خوبی باشی می برمت پارک برات ولاشک(لواشک)می خرم برات توسک(پفک) می خرم می برمت هان بزرگ(ماشین بزرگ) منم از بامزگیهاش کلی می خندیدم با یکی از مامانای همسایه که با من دوسته رفتیم حوری خانم یه پسرشیطون  وناز داره اسمش عرفانه  تو پارک کلی با هم بازی کردن اولش که بردیمشون تو پارک بادی اینم عکساتون البته خوب نشدن   عزیزم چه خوب الا میرید اینم عرفان کوچولو ...
21 خرداد 1391

تب ناگهانی فاطمه

  باورم نمی شد که امروز صبح که از خواب بلند شی حالت خوبه خوب باشه الهی قربون مظلومیتت برم که وقتی تب می کنی یه دنیا دلم برات می گیره دیروز صبح ساعت 10 که ازخواب پاشدی صدام کردی من تواتاق خیاطی بودم داشتم مانتو خاله زیبادوست عمه رو می دوختم وقتی اومدم وتوبغل گرفتمت بدنت داغ بود ترسیم تب سنج که گذاشتم زیر بغلت 37 درجه بود تب نبود ولی سرمرز بودخدایا چیکار کنم نه صرفه ای نه ریزش بینی نمی دونم چرا این قدر بدنت داغ بودولی می دونستم طبیعی نیست تا ساعت 12 شروع کردی به نق زدن تب سنج که گذاشتم دیدم حرارت بدنت 37/5 شده پاشوییت کردم دیدم بیشتر شد شیاف گذاشتم تاعصر که بردمت دکتر ولی هیچ نشونه سرماخ...
17 خرداد 1391

فاطمه بازم کلاغه میشه

دیروز عصر من وفاطمه گلی رفتیم نون اسنک بخریم که شب اسنک درست کنیم چون دلم خیلی هواکرده بود ولی متاسفانه نونواییش تعطیل کرده بود به جاش نون سنگک گرفتیم ازون جا رفتیم دنبال عمه الهه محل کارش توکافینت بعدش با هم برگشتیم خونه آخه وقتی بابااحمدی سرکاره عمه فاطمه گلی میاد پیشمون که تنها نباشیم شام که خوردیم بعداز دیدن تلویزیون کم کم موقع خواب شد منم کلیدهارو برداشتم ورفتم که درحیاط روقفل کنم یادم افتاد که فرمون ماشینو قفل نکردم سوئیچ ماشینو برداشتم رفتم بیرون فاطمه هم دنبالم راه افتاد هرچی گفتم بروتوالان میام گوش نداد دختره شیطون بلا   گفتم حالا که اومدم بیرون بذار ...
15 خرداد 1391

روز پدر را به بابای گلم وهمه باباهای خوب تبریک می گم

  ا ینم یه شاخه گل تقدیم به بابای گلم بهترین بابای دنیا   پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . .   ازطرف همسرت ناهید همسر خوبم ، روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست روز مرد بر بهترین مرد دنیا مبارک همراه همیشگی تو در زندگی .   وحال یه متن زیبا که دلم نمی یاد ازش بگذرم و.............. سلامتیه اون پسری که . . . ۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . . باباش گفت...
14 خرداد 1391