سال 92 وکوچولوهای من
سال
سلام
مجددآسال نو رو تبریک میگم به همه فرشته های تی تیش مامانی خودمون
ومامانای مهربون
خوب حالا عید وبهار وشادی وهر کس سال نورو با برنامه ریزی شروع کرده وانشالله
به خوبی به پایان برسونه
ماهم شروعش تا حالا خوب بوده فقط مامانی بعد از سال تحویل بر اثر خستگی حالش
بهم خورد آخه فشار خیاطی یک طرف کار خونه وبچه داری هم یه طرف بسیار خستم
کرده بود که صبح روز عید هم به خاطر قولی که داده بودم تا یک ساعت قبل سال تحویل
تو اتاق خیاطی مشغول بودم داشت حالم بهم می خورد بابات هم از وضعیتی که برا خودم
به وجود آورده بودم خیلی ناراحت شد
بعدسال تحویل اول همگی با هم رفتیم خونه اقا جون مرتضی بعد هم رفتیم خونه عمو
محمد که عمه سکینه وعمه صدیقت هم همرامون امدن برا تبریک عید یک ساعتی اونجا
بودیم از اونجا هم رفتیم خونه عمه بابایی وشب هم قرار شد بریم خونه آقا جون حیدر چون
قرار شد شب همگی (داداشها وابجی) اونجا همدیگه رو ببینیم ولی انگار عجله داشتن
وزودتر رفته بودن وسر ما بی کلاه موند
اونروز تا فردا حالم اصلآ خوب نبود همش حالت تهوع وسر گیجه داشتم چشمم هم
سیاهی می رفت روز 5شنبه نهار دعوت آقا جون مرتضی بودیم همونجا بود که عمه ها
با بایی تصمیم گرفتن سفر دو روزه ای با هم به شیراز داشته باشن اولش قبول کردم به
شرطی که یه کار خیاطی نیمه تموم دارم اگه تمومش کنم ولی بعد فکرشو کردم که
خودم هنوز حالم خوب نیست بعد با دو بچه کوچک وهوای سرد واز طرفی تعداد افراد هم
زیاد هست وجا کم باید یه جورایی تو ماشین تحمل کنیم همدیگه رو آخه چه طور با این
همه مشکل اونم کم راهی نیست صرف نظر کردم بابایی هم با نظر من موافق بود خوب
دیگه نشد بریم حالا هم که باز فاطمه سرما خورده اگه بهتر شد آخر هفته چهار تایی یه
سفر می ریم نورآباد استانی که بابایی توش مشغول کاره بسیار سر سبز وخوش
آب وهواست انشالله که بشه
اینم روزهای آخر عید وهمراهی کردن مامانی تو اتاق خیاطی فدات بشم
که آروم بودی وگذاشتی مامان به کارش برسه
فدای خنده هات عزیزم جااااااااااااااااااااااااااااااااااانم
دوروز مانده به عید تو آرایشگاه
وایییییییییییییی نمی دونی اونجا چه ذوقی می کردی همه رو شیفته
خودت کرده بودی خانم ارایشگر لیلا خانم می گفت اینو از جلوم دور کنید
که میام لپاشو گاز می گیرماااااااااااا دندونام خورد شدن از بس فشارشون
دادم اخه سرما خورده بود نمی تونست بهت نزدیک بشه
دستت رو تا ته تو دهانت می کردی هی درش می آوردیم بازم تکرار می کردی
اینم از تنگ ماهی فاطمه که صبح عید پا شدیم دیدیم ماهی بیچاره مرده
بابایی رفت یکی دیگه خرید
سفره که تو دقایق آخر تند تند آماده شد چون وقت نکردم نتونستم
خوشگلترش کنم
فاطمه
لحظه سال تحویل عیدتان مبارک عزیزم
کیک سه سالگی فاطمه سرسفره عید
بعد از سال تحویل وعید مبارکی آبجی وداداش
غافل کردن ما وبرداشتن شکلات وای وای وای
اولین عید آقا محمد رضا عیدت مبارک خوشگلم
عصر همون روز خونه عمو
آقا رضا و حسین کوچولو
عکسهای افتخاری با داداش محمد رضا
سینا وابولفضل پسر عمه ها
سینا پسر عمه شهربانوئ وداداش جونیییییییییییی
فاطمه گلی وداداشی
امیر علی پسر عمه مهدیه وعمو اکبر شوهر عمه شهربانو
اینجا هم رفته بودیم خونه عمو عباس دهقان( همسایه)داشتی
از خودت پذیزایی می کردی گلم
بقیه عکسها هم تو حیاط آقا جون حیدر بابای مامانی گرفتید
بهار که میاد حیاط آقا جون پراز گلهای جورواجور هست
که زحمت کاشتنشونو مادر جون می کشه معروف شده
تو کشت گل وگیاه
ولی شمانوه های شیطون میاین گلهارو یکی یکی می چینید
فدای خنده هات
قربون چشم گردت برم عسسسسسسسسسسسسس
واییییییییییییی تعجب کردم که رفتی سوار موتورآقا جون
آخه همیشه از موتور می ترسی حالا که رفتی دیگه راضی
نمی شدی که دربیای
خاله منو محکم بگیر یه وقت نیفتم
اینجا گذاشتمت بالای درخت اولش خیلی ترسیدی ولی بعد
اصرار می کردی که بازم می خوام برم بالای درخت
ممنون از اینکه وقت گذاشتید