فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

بازم تعطیلات

1392/1/17 21:19
596 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااام

الان که دارم می نویسم شما فرشته های معصوم من خوابید فداتوووووووووووون

بابایی هم نیم ساعتی هست که از بوشهر برگشته ابوالفضل پسر عمه سکینه

ومامان بزرگ ابولفضل رو برده بود دکتر

دیشب تا حالا باران بود چه بارانی کیف کردیم هم اکنون هم صدای دل انگیزش به

گوش می رسه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

روز 13 همان طور که گفته بودم نتونستیم بریم بیرون یعنی همه رفته بودن جز

ما که قرار بود با خانواده اقا جون مرتضی بریم که عمه ها گفته بودن بیرون

نمی یایم خوب 13 به در به هم خورد ، نهار عمو محمود مهمان ما بود حلوای

بوشهری با پلو وخورشت بادمجون که خیلی دوست داشت درست کردم 2

ساعتی بعدازنهار هم رفتیم تو یه مزرعه وبعد از صرف چایی ومیوه رفتیم

خونه آقا جون مرتضی

شب هم رفتیم خونه آقا جون حیدر اینم از 13 به در ما

دوستانی که رفتن وبرگشتن امیدوارم بهشون خوش گذشته دوستان به جای ما

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

عصر روز 13 فروردین

داری چایی می خوری خیلی خوشحال بودی که عمو محمود

بر خلاف ما یه فنجان پرازچایی بهت داد


محمدرضای گلم که باد خیلی اذیتت کرد

 

همه جا تقریبآ خشک شده بود


                          

                    

                                     

   

                   

                                        

  

اینجا هم مزرعه طالبی بود


اینم یه طالبی گنده که گیر داده بودی که اجازه بده اینو بکنم

ولی مامان جان مال ما که نبود نمیشد


                                       داشتی می گفتی چرا نمیشهمتفکر

                           

               


15 فروردین هم همراه با دایی عیسی دایی الله کرم ودایی روح الله ومادر وخاله فاطمه

وباز دایی الله کرم پسر عموی خودم وخانواده شون همگی رفته بودیم جزیره بندر ریگ

  از بس هوا طوفانی شد که همه پنا آورده بودیم تو یه مزار سیده که محمدرضا چشم

از پارچه های زرق وبرق برنمی داشت



اینم دریا که اون روز چقدر خشمگین بود که می ترسیدیم بریم شنا

جز فاطمه که از این چیزا ترس نداره نترس تر از همه نگاه حاضر بود

بره تو دل دریاتعجب


موج دریا از بس فشار داشت که آدمو نشسته بلند می کرد


خیلی بهت خوش گذشت گلی خانم،

به زور از دریا بیرون

بردیمت نمی یومدی که....................

 

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

تو اتاقی که بودیم مگسها از ترس باد اونجا هجوم آورده بودن بسیار چندش آور

ولی راحت تر ازهمه خودت بودی داداشی پناه برده بودی داخل پشه بند


موقع برگشتن ماریا وفاطمه دل می دادند قلوه می گرفتن بوسه بارااااااااااااان

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آخرای پنج ماهگی هست وکارهایی که می کنی

رفتی لالا


قربون خوابیدن این شکلیت برم مامان جان


یه روز اشتباه کردم زبونمو درآوردم حالا تا میای بامن بازی منی یادت

میاد زبونتو یه وجب در می یاری ومن از خنده روده بر می شم آخه

خیلی با مزه ادا در میاریقهقهه


 دستات همیشه تو دهنته آخه لثه هات اذیتت می کنند


سر شکم میشی که دیگه خیلی حرفه ای شدی


اینا هم صحنه امروز هست که داری سعی میکنی رو شکم بری


اخییییییییییییییییییییش استارتشو زدی وبرای اولین بار امروز روشکم

رفتی مبارکه عزیزم نمی دونی چقدر ذوق زده شدم


هرچی به دستت اومد تو دهنت می کنی نیشخند


بالاخره تونستم از خنده هات عکس بگیرم آخه

فلاش که روشن می شد ثابت می شدی


موش بخورتت


چه شیرینه خنده هات

تازه لباتو رو هم فشار می دی صدادر میاری

که آب دهانت همه جا پرتاب می شه


چندتا عکس فتوشاپی از جوجو های نازنازی خودم

چهارماهگی


فاطمه در سن هشت ماهگی


محمد در سن چهار ماه ونیم


فاطمه در سن 2سالگی

فاطمه گلی

آقا محمدرضا

فاطمه گلی


دوستون دارم یه عالمه


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان سحرناز
18 فروردین 92 0:27
سلام مامانی .. سال نوتون مبارک..
دختر کوچولوی ما ،سحرناز برای برنده شدن تو جشنواره ی نوروزی به رای شما نیاز داره ..ممنون میشم ازتون اگه به این آدرس برید و به سحرناز امتیاز 5 رو بدید... http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6
البته میتونید از طریق وبش هم اقدام کنید..

چشم حتمآ

مامان نسترن
18 فروردین 92 10:41
سلام کوچولوهای دوست داشتنی.تعطیلات خوش گذشته. امیدوارم سال خوبی داشته باشین عزیزم


سلام ممنون عزیزم بد نبود امیدوارم به شما هم خوش گذشته
مامان سحر ناز
18 فروردین 92 19:11
مرسی خاله ناهید جون لطف کردین
مائده(ني ني بوس)
19 فروردین 92 23:36
وااااي اين پسملي چه شيطون بلا شده


ممنون خاله جونییییییی
محمد عرفان
21 فروردین 92 15:22
سلام دوست من ممنونم از پیام تبریکتون
مامان کوروش
22 فروردین 92 0:53
سلام ناهید جون عیدتون مبارک عزیزمامیدوارم سال خوبی داشته باشید
ماشالله گل پسرت بزرگ شده خداون حفظش کنه
نه عزیزم یادم نرفته شما رو گلم من یه کم تنبل شدم شرمنده قول میدم بیشتر بیام
ممنون که اومدی


سلاااااااام
ممنون که به یاد ما بودید وتشریف آوردید بووووووووس
الهه مامان یسنا
22 فروردین 92 9:54
سلام خوبین؟ زلزله بوشهر رو که شنیدم خیلی نگرانتون شدم. حالتون خوبه؟ شما مشکلی نداشنین؟


ممنون عزیزم
ما خوبیم زلزله اینجا لرزشش کم بود ولی هم شهریهای ما خیلیهاشون بی خانمان شدن سه روز اینجا عزای عمومی اعلام شد وحشتناک بود از همدردیتون ممنونیم بعدش هم بیش از 100 بار پس لرزه داشته
مریم--------❤
22 فروردین 92 12:09
سلام
خوبین؟نگران شدم آخه چندروزی بود که نبودین.و زلزله هم که اومده.امیدوارم شما خوب باشین.تورو خدا سریع بیا بگو خوبین


ممنون عزیزم ما خوبیم ممنون بوووووووووس
مریم--------❤
22 فروردین 92 12:11
چه سفرای خوبی و امدیواریم که به همگی خوش گذشته باشه عکسا خیلی قشنگ بودن و خاطرات هم مثل همیشه خوندنی مخصوصا اینکه با بیان خوب شما نوشته بشه
مامان ترنم
23 فروردین 92 18:57
چه گل دختر و گل پسر نازي. خدا براتون حفظشون كنه. خيلي با نمكن ماشاا.....

ممنون عزیزم
مامان بهار وسحر
24 فروردین 92 9:16
سلام عزیزم بیبین نی نی هاشو چقذ نازن ماشالاه اسفند دونه دونه خانومی بچه هات چند سسال تفاوت سنی دارند نکنه مث من بچه های شیر به شیر داری عزیزم مراقب خودت ونیننی هات باش فاطمه جون از طرفم ببوس
مامان بهداد
24 فروردین 92 10:48
سلام خانومی. مرسی از اینکه به ما سر زدید و مرسی از پیام تبریکتون. ان شا ا... که در پناه خدا سال خوبی را در پیش رو داشته باشید. یه سوال فاصله سنی فاطمه جون با پسرتون چقدر هست؟ این فاصله سنی برای مادر خیلی سخته؟ چون احساس کردم که پسر کوچولوتون یک سالش هم نیست. خوش حال می شم که راهنماییم کنید.مرسی.

سلام به دوست خوبم
ممنون که سر زدید
اره فاصله سنیشون کمه الان که دارم این مطلبو می نویسم اعصابم داغونه نه اینکه دست تنها هستم همسرم سر کاره تا 22 دوروز میشه که نمی بینیمش خوب حالا حسابش رو کنید که با یه دختر که فقط سه سال و3 ماهشه که هر چی بهش میگم درک زیادی نداره ویه پسر که تازه امروز 5 ماهش تموم شده چه طور باید برخورد کرد همین امروز صبح گفتم تا خواب هستن برم از اب تصفیه آب بیارم ویه خرت وپرتهایی بگیرم بیام روی هم رفته نیم ساعت طول نکشید برگشتم تا از بد شانسی فاطمه بلند شده رفته تو پذیرایی جیش کرده میگم آخه چرا نرفتی دستشویی میگه شما نبودین منو به به کنید که خوب فقط خودم داغون شدم اگه بدونین امروز چه مکافاتی داشتم از این ماجراها هرروز پیش میاد یعنی یه روز راحت ندارم تورو خدا اگه تنهایید یا عجله ندارید بذارید بچه اولتون بزرگتر بشه که لااقل معنی حرفتونو بدونه تو این سن هم اوج لجبازیشونه مادر از همه بیشتر ضربه می خوره تازه بچه ها هم گناه دارن ادم زیاد وقت نمی کنه به بچه اول برسه دومی هم از سر وصدا و.......اسایش نداره مثلآ فاطمه می ره تو هر شرایطی مثلآ خواب خودشو می ندازه رو داداشش وتا می تونه بوسش می کنه هر چی بهش می گم اذیتش میشه نمی فهمه میگه من که بوسش کردم دوسش دارم یا کارهایی که می کنم مثل قطره دادن بهش یا دارو تا چشم منو دور می بینه میره تو یخچال بر می داره بهش می ده همه چیز باید دور از دسترس باشه ولی همیشه نمیشه آدم یه وقت فراموش می کنه این یه بخش کوچکی از مشکلاتم بود ولی در عوض با داداشش حسودیش نمیشه دوسش داره ولی چه فایده

مامان زهرا
21 اردیبهشت 92 21:35
سلام عزیزم اره خیلی خوبه شما هم یاد بگیرید و انجام بدید اخه ادم با هزار تا زحمت تو فقط استراحت و ... میگرده عکسهای دلخواه پیدا میکنه بعد یکی میاد خیلی راحت کپی میکنه


ممنون که سر زدید منم سعی می کنم این کارو کنم