فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دختر مهتابی فاطمه گلی

روز شمار نخودیهای من

1392/3/19 2:37
628 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سلام به برگ گلم فاطمه ناز نازی脐橙寻宝记0017

ونخودی مامان محمد رضا灵动宝贝0001

اکنون تلاش کردم تا شمارو خواب کنم ووبیام براتون بنویسم脐橙寻宝记0005

فداتون که وقتی خوابید دلم می خواد بخورمتون脐橙寻宝记0015

فاطمه گلی شما تا یه آدم بیدار هست بیداری وماشالله

یه ریس حرف می زنید脐橙寻宝记0003 هر شب ازم می خوای

برات قصه وداستان تعریف کنم 脐橙寻宝记0003قصه ساختگی

خرگوش کوچولو که خودم ساختم ولیلی وعروسکش که تو

کتاب قصه ت هست واما داستان سرگذشت کوچکیهات که

خدا خدا می کنم یادت بره ازم نخوای برات بگم脐橙寻宝记0008

موقعی که یک سال و3 ماه داشتی وبر اثر عفونت ریه تو بیمارستان

تو شیراز بستری بودی وبعداز مرخص شدن رفتم نورآباد خونه

دوست بابایی وچندروزی موندیم وشمابا دینا که چند ماهی از

شمابزرگتر بود دوست شدی ویه بار هم دینا دستت رو گاز گرفت وکلی گریه کردی 脐橙寻宝记0012وزوم می کنی رو همین تکه

داستان،خیلی دوست داری هرشب اینو بشنوی عزیز دلم

باداداشیت هم خیلی دوستی脐橙寻宝记0007 ولی مدتی

هست که صداهای دلخراشی از خودت در میاری یعنی

زود عصبی میشی 脐橙寻宝记0018وداداشیه بیچاره هم

می ترسه گاهی وقتها هم بغضش پر میشه که اگه بغلش

نکنم می زنه زیر گریه 灵动宝贝0003

دادهم می زنی脐橙寻宝记0018 قربونت برم می دونم چون

نمی تونم همه خواستتو برآورده کنم این شکلی شدی آخه

من به تنهایی خیلی وقت کم میارم واسی این که بهت

برسم، ولی دارم تلاش می کنم این خلع رو پر کن

فدااااااااااااااااااااااااااااات عزیز دلم脐橙寻宝记0015

راستی مدتیه که هیچ اشتهایی به غذا خوردن نداری وهی

در خواست شیرینی وتنقلات می کنی 脐橙寻宝记0004ومن که اجازه نمی دم مجبور میشی غذا بخوری 脐橙寻宝记0013تا به خواستت

برسی نمی دونم با این وضعییتت چه کنم脐橙寻宝记0009

شیرین زبونی هم که خیلی می کنی مثلآ اگه من اشتباهی

بکنم می گی وااااااااااااای از دست این مامان ،هواست کجاست؟هواستو پرت کن( می خوای بگی هواستو جمع کن)脐橙寻宝记0001

یا من دارم داداشیتو ناز می کنم می گم قربونت برم ،عزیز دلم،

عشقم ، نفسم، خوب گوش می دی می گی مامان با دوتاییمون

بودی میگم آره مامان جان با دوتاییتون بودم بعد میای تو بغلم می گی من خیلی دوست دارم脐橙寻宝记0015 اگه هم مستقیم به خودت

بگم اعتراض می کنی میگی به داداشیم هم بگو دیگه،به دوتاییمون

بگو هر وقت صدات می زنم می گی بگو عزیزززززززززززززززم فاطمه

جان یا هر وقت صدام می زنی میگم بله میگی بگو جانم عزیم چیه

 از خنده روده بر میشم脐橙寻宝记0002


دیروز که بابایی می خواست بره فاتحه خیلیم عجله داشت داشت کفشو می پوشید ولی تو پاهاش گیر کرده بود پاشومحکم زد زمین

که بره تو پاهاش با یه لحن قشنگی گفتی این بابا اعصاب نداره

نگاش کن مامان، کلی ازت خندیدم خودتم از خنده من بلند بلند خندیدی脐橙寻宝记0001

 

فرشتهای من فداتون بشم

مامانی برای این که من نق نزنم وقتی می خواد بره کارشو

کنه واسی سرگرم کردن من یه چیزی میده به دستم مثل

همین شیشه که شما مشاهده می کنید ومنو تواین روروک

زندانی می کنه منم تا یه حدی تحمل میکنم خسته میشم خوب灵动宝贝0010 بعد می ترکونم灵动宝贝0004 که مامانم میاد منو

نجات می ده ترفند خوبی به کار می برما灵动宝贝0011

بعداز حمام خوردن انگشتام حال میده灵动宝贝0007

وقتی مامانم رفته بود تو آشپزخونه داشت ظرفهارو می شست

من هرچی منتظر موندم مامانم نیومد یواشی راهها رو طی کردم

واز زیر صندلی گذشتم  وخودمو به اشپزخونه رسوندم 灵动宝贝0002

دیدم مامانم داره میگه ای وای فاطمه کو داداشت 脐橙寻宝记0016

هرچی از پشت اپن نگاه می کرد منو ندید اومد که بیاد دنبالم

بگرده که با این صحنه هایی که می بینید مواجه شد مامانم برای اولین بار براش خیییییییییییییییییییییییلی جالب بود脐橙寻宝记0001

کلی هم قربون صدقم رفت脐橙寻宝记0015 موبایلو برداشت

وازم عکس انداخت

دارم موفق میشم

ای جان خودمو رسوندم ولی مامانم تو نیمه های راه بودم

که بغلم کرد گفت یه وقت میگیرم رو لبه جلو آشپزخونه یه

بلایی سرم در میاد از این به بعد همه هواسشون به منه  تازه

اطراف میز تلویزون هم بالشت چیدن که با کله نرم تو میز

تلویزیون灵动宝贝0005

هورااااااااااااااااااااااااااااا چندروزی موفق شدم

به تنهایی میشینم  خوب دیگه دارم بزرگ میشم سینه خیز

خوب می رم چهاردست پا هم شکسته انجام می دم وقتی

می خوام زود خودمو به یه چیزی برسونم یه سنه خیز یه

چهاردست وپا

ومامانم کلی ذوق می کنه با آبجی فاطمه

ازکارم خششون میاد و می خندن脐橙寻宝记0001

ببین خودم به تنهایی هم می تونم بشینم

ببین چقدر خوشحالم灵动宝贝0008


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان نرگس
19 خرداد 92 2:48
ماشالا چه کوچولو های نانازی
منم به روزم میشه به ما هم سر بزنید؟ خوشحال میشیم


سلام نرگس جون خوشحال شدم
چشم حتمآ
مریم--------❤
19 خرداد 92 19:08
سلام
ماشالله محمدرضای تپل مپل
میگوما نگی مریم چشش شورناآفرین کوچولوی قهرمان که دیگه میتونه کم کم سینه خیز تو خونه فوضولی کنهخوب ناهید جون و اذیت کنیاااااااههههه میتونی مامان دس بسرش کنی


ای خاله مریم شیطون بووووووووووووووووووووووس
مریم--------❤
19 خرداد 92 19:10
سلام

عکس فاطمه محمد رضا خیلی خوشگل افتادهمیتونم یادگاری سیوش کنم؟




ممنون آره چرا نشه عزیزم ولی تو پست قبلی عین همین عکس ولی خوشگلترش هست برو اونو سیو کن


مریم--------❤
19 خرداد 92 19:10
فاطمه مث منه یه ریز حرف میزنه


ای وایییییییییییی شماهم

الهام مامان علیرضا
20 خرداد 92 13:40
شیطون شدی محمد رضا جون

آفرین به فاطمه گلی که این قدر مراقب داداششه و به مامان کمک می کنه

مامانی عکس دو نفرشون خیلی قشنگه
بیست+


مرسی گلم بوووووووووووووووس
مریم--------❤
20 خرداد 92 15:00
سلام عزیزم



کلیک راست و قفل کن.من عکس و سیو میکنم



ای شیطون پس قفل کلیک راست چه فایده دارد
کیمیا
20 خرداد 92 16:54
سلاممممممممممممممممممممممم وبت رو خیلی دوست دارم به من سر بزن راستی یه وب دیگه هم دارم که توش عاشقانه می نویسم: kimika2.blogfa.com این وبم هم در مورد کره و بازیگراشه: kimika.blogfa.com حتما بیا منتظرتم اینم وب خواهرم کوچولومه: karina.niniveblog.com
محدثه
20 خرداد 92 19:09
سلام عزيزم شرمنده دسترسي به نت نداشتم
نه عزيزم اصلا موردي نداره برداريد منبع نميخواد بنويسيد گلم
اره بوشهري هستم


سلام خوشبختم عزیزم ممنون
مائده(ني ني بوس)
22 خرداد 92 11:59
آفرين به اين دخمل خوشمزه و داداش كوچولوي نازش كه انقدر خوب سينه خيز ميره


مرسی عزیزم
مامان فتانه
23 خرداد 92 11:07
چه بچه های نازی دارین....خداحفظشون کنه...دوست داشتین پیش ما هم بیاین


مرسی گلم چشم حتمآ