تاامروز نخودچي مامان ١٧روزه كه توماه هشتم رفته مبارکه
پنج شنبه ٦مهر٩١ بود که بابایی صبح زود قبل از طلوع خورشید رفت برازجان برام نوبت دکتر
گرفت اخه نوبت دکترم شده بود تا به این روز 17 روزی هست که تو ماه هشتم رفتی گل پسرم
خوب بابایی ساعت 10 اومد دنبالمون که بریم پیش دکتر تااون موقع من همه کارامو انجام داده و نهار رو
هم درست کرد ه بودم یه رب به 11رفتیم ساعت 12 نوبتم شد دکتر وزن وفشارمو گرفت وزن اصلا اضاف
نکرده بودم مشکل خاصی نداشتم صدای قلب کوچکت بهم ارامش می داد خانم دکتر حسن زاده
خیلی وارده دست رو شکمم گذاشت گفت ماشالله الان وزنش 2کیلو هست بهش گفتم می ترسم
میشه شمارو دکترخصوصی زایمان بگیرم اخه زایمان اولم خیلی سخت بود گفت متاسفم من زایمان
خصوصی نمی پزیزم ولی تو ماه نهم بیا معاینه بشی اگه دیدم مشکلی دارید سزاریانت می کنم
گفتم نه می خوام طبیعی باشه قبول نکرد گفت اگه خواستید معرفیت می کنم به یکی از همکارام
سنو برام نوشت چون خودم می دونستم حتما سنو دارم ازقبل نوبت گرفتم ولی متاسفانه وقتی
رفتم دکتر داشت می رفت اصرار کردم ولی مثل اینکه تو بیمارستان بیمار داشت می بایست که
می رفت این بود که مجبور شدم برم سنو گرافی مرکزی که بهترین سنو گرافی بود نوبت سخت
گیر می یومد من کمتر موفق می شدم که اونجا برم ولی توکل کردم رفتم فردای اون روز تولد
امام رضا بود متوسل شدم به ایشون باور نکردنی بود بهم نوبت داد
فاطمه سرما خورده بود بابایی برده بودش پیش دکتر بهشون زنگ زدم نیم ساعت بعد اومدن
پیشم کلی نشستم تااینکه نوبتم شد سنو همه چیزو طبیعی نشون داد وزنت همونطور که دکتر
گفته بود 2کیلو و26 گرم بود از سلامتیت کلی از دکتر سوال کردم گفت خداراشکر سالمید
خیلی دیر شده بود روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو می خورد ساعت 3بود که رسیدیم خونه
نماز نخونده نهار خوردیم بابایی هم که نوبت دکتر داشت فداکاری کرد به جای خودش فاطمه رو برد
دکتر ولی من نمی دونستم که نوبت داشته