اولین روزهای 6ماهگی محمد رضای مامانی
بازم سلام به گلهای باغ زندگیم
امروز نیز با عشق آمدم که بنویسم روز شمار زندگیتان
را معشوقه های نفسم
تمام لحظاتم با شما سپری می شود واین برایم از همه
لحظات زندگیم با ارزشتر است واکنون که بابایی آمده که
پیش ما بمونه برایم هنوز گواراتر است چون دیگر اشک دوری
از پدر را در چشمان فاطمه گلی نمی بینم ومن هم دیگر دلتنگ
نیستم هوراااااااااااااااااااااا
امروز 15روزی میشه که محمد جانم وارد ماه 6شدی ولحظات
خوبی داشتی ومن در کنارت عشق مادری را باتمام وجود سپری
می کنم
اولین روز 6 ماهگی حمام دادنت بر طبق عادتم هست که وارد
هر ماهی که می شوید اولین روز باید پاک وآراسته شوید واین
بود که شما وفاطمه رو حمام دادم
روز سوم ولی مامان جان شما که عهد بیماری رو با هم بستید
سرما خوردید ومن دوتایی رو دکتر بردم وچون موبایلم شارجرش
خراب بود وخاموش ونمی تونستم رو ساعت بزارم مجبور می شدم
تا ساعت 2 نیمه شب بیدار باشم تا یه وقت خوردن شربتتون دیر
نشه وخدارا شکر بعد از6 روز خوب شدید
یه خبر خوب ویه واقعه خیلی جالب که البته برای من خیلی شیرینه
اینه که الان 4روزی هست که شما فرنی می خورید
شاید غذای کمکی رو زود شروع کرده باشی ولی چون شیرم
سیرت نمی کرد بامشوردت با بهداشت واجازه ازشون قرار شد
فرنی بخوری نمی دونی برای اولین بار من چه ذوقی داشتم
وشما چه جور مزه مزه می کردید
با صدای ملچ ملچ دهانت فاطمه هم وسوسه شد که بخوره
ولی خوشش نیومد چون شیرین بود ومثل مامانش از غذای
شیرین خوشش نمی یاد الهی مامان فدات بشه محمدم که
چه زود گذشت ومن دارم غذا خوردنت رو هم می بینم
اولین حمام روز 6ماهگیت
اولین فرنی نوووووووووووووووووووووووووش جون
داری فرنی می خورییییییییییییییییی عزیزم
این شکلی انگشتاتو می گیری وتو هوا لق می زنی (می رقصونی)
فدااااااااااااااااااااااااات که بالاخره موفق شدی انگشتای پاهاتو هم بخوری
آبجی خانم وداداش گل
قربونت که چقدر تو فکر میری
تو بغل عمو محمود تو پارک
الهی فدای مرد کوچکم برم چه خوشگل تلویزیون می بینی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینجا5 ماه و12 روزته
بازم چشماتو گرد کردیااااااااااااااااااااااا
مارو هم سوار می کنیییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نههههههههههههههههه فقط ابجی گلمو .............
اینم عکس امشب که آماده شدین داریم میریم پارک
لاکپشتی که تو پارک پیداش کردید وحالا فاطمه ابولفضل وسینا معاصرش کردن
از لاکت بیا بیرون دیگههههههههههههه
اخرشم انداختینش تو آب آفرین بچه ها
محمد رضا جان من این پستو چندروزی هست که مشغول نوشتنش بود
خودت نمی گذاشتی تازه امشب یعنی دیشب داشتم تمومش می کردم
جندبار بلند شدی وگریه کردی حالا که موفق شدم تمومش کنم دیر وقته
ساعت 2و46 دقیقه هست وچشمام داره می سوزه یادت باشه عشق
چه کارا می کنه پس با من بمان وقدر مامانتو بدون
شب به خیییییییییییییییییییییییییییییییییر